علت غائیلغتنامه دهخداعلت غائی . [ ع ِل ْ ل َ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) غرض و مقصود صانع از صنعت خود. (از ناظم الاطباء). و آن محرک اول فعل است ، و در وجود ذهنی مقدم بر سائر علل است اما در وجود خارجی بعد از تحقق تمام آنها محقق میشود. (از فرهنگ اصطلاحات فلسفی ). رجوع به علت شود.
حلتلغتنامه دهخداحلت . [ ح َ ] (ع مص ) حلت رأس ؛ ستردن موی سر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حلت دین ؛ ادای وام . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). وام گزاردن . || حلت درهمی کسی را؛ دادن درهمی او را. (منتهی الارب ). || لازم گرفتن پشت اسب را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب المو
حلطلغتنامه دهخداحلط. [ ح َ ] (ع مص ) سوگند یاد کردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ستیهیدن . (منتهی الارب ). لجاجت کردن . (از اقرب الموارد). || خشم گرفتن . (منتهی الارب ). غضب کردن . (اقرب الموارد). || شتابی کردن در کار.(از منتهی الارب ). اسراع در امری . (اقرب الموارد)
غائیلغتنامه دهخداغائی . (ع ص نسبی ) منسوب به غایت که بمعنی نهایت چیزی است . (غیاث اللغات ).- علت غائی ؛ یکی از علل چهارگانه . رجوع به علت غائی شود.
غائیةلغتنامه دهخداغائیة. [ ئی ی َ ] (ع ص نسبی ) تأنیث غائی .- علة غائیه ؛ علتی که معلول برای آن است و العلة الغائیة عندالمتکلمین مایکون المعلول لاجلها. (تاج العروس ). رجوع به علت غائی شود.
چهاراسبابلغتنامه دهخداچهاراسباب . [ چ َ / چ ِ اَ ] (اِ مرکب ) چهار علت : علت فاعلی ، علت غائی ، علت مادی ، علت صوری . || چهارقوه : قوه ٔ هاضمه ، قوه ٔ دافعه ، قوه ٔ ماسکه ، قوه ٔ جاذبه . رجوع به چاراسباب شود.
چاراسبابلغتنامه دهخداچاراسباب . [ اَ ] (اِ مرکب ) علل اربعه یعنی علت مادی و علت فاعلی و علت صوری و علت غائی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || چهارقوه یعنی قوه ٔ جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه . (ناظم الاطباء). || چهارعنصر. (ناظم الاطباء).
علللغتنامه دهخداعلل . [ ع ِل َ ] (ع اِ) ج ِ علّت . رجوع به علت شود : آن عللهائی که در طب گفته انددور باشد از تنت ای ارجمند. مولوی .- علل اربعه ؛ عبارتست از علت صوری ، علت مادی ، علت فاعلی و علت غائی . رجوع
علتلغتنامه دهخداعلت . [ ع َل ْ ل َ ] (ع اِ) هوو. ضرّة. (از اقرب الموارد). || آنچه بدان بهانه کنند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || نیاز و حاجت . || سختی حال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، عَلات .
علتلغتنامه دهخداعلت . [ ع ِل ْ ل َ ](ع اِ) بیماری . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : بسیار طبیبانند که میگویند فلان چیز نباید خوردن ، که از وی چنین علّت به حاصل آید. و آنگاه خود ازآن بسیار بخورند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 493). دو سه ع
علتدیکشنری فارسی به انگلیسیaccount, argument, cause, causer, end, ground, occasion, origin, reason, score, wherefore, why
مباعلتلغتنامه دهخدامباعلت . [ م ُ ع َ ل َ ] (ع اِمص ) (از مباعلة عربی ) مباضعت . مباشرت . نکاح . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مباعلة شود.
قیاس علتلغتنامه دهخداقیاس علت . [ س ِ ع ِل ْ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح اصول و فقه ) رجوع به قیاس اصولی شود.
بی علتلغتنامه دهخدابی علت . [ ع ِل ْ ل َ ] (ص مرکب ) (از: بی + علت ) بی سبب . بی جهت . بدون دلیل . (ناظم الاطباء).- بی علت نبودن ؛ بادلیل بودن . (ناظم الاطباء). سببی داشتن .
علتلغتنامه دهخداعلت . [ ع َل ْ ل َ ] (ع اِ) هوو. ضرّة. (از اقرب الموارد). || آنچه بدان بهانه کنند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || نیاز و حاجت . || سختی حال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، عَلات .