علاجدیکشنری عربی به فارسیعلا ج , شفا , دارو , شفا دادن , بهبودي دادن , گزير , درمان , ميزان , چاره , اصلا ح کردن , جبران کردن , درمان کردن , معالجه , مداوا , تداوي
مادیکشنری عربی به فارسیعلا مت استفهام , حرف ربط , چه , کدام , چقدر , هرچه , انچه , چه اندازه , چه مقدار
علامةدیکشنری عربی به فارسیمحک , نشان , عياري که از طرف زرگر يا دولت روي الا ت سيمين وزرين گذاشته ميشود , انگ , برچسب , اتيکت , متمم سند يا نوشته , تکه باريک , لقب , اصطلا ح خاص , برچسب ز
علامة مائيةدیکشنری عربی به فارسیتعيين ميزان مد اب , علا مت چاپ سفيد در متن کاغذ سفيد , چاپ سفيد يا سايه دار کردن
علاءلغتنامه دهخداعلاء. [ ع َ ] (ع اِمص ) بزرگواری . (دستوراللغة). بزرگوار شدن در شرف و بلندی و بزرگواری . (دستورالاخوان ). || برتری . (دستور اللغة). رجوع به علا شود.
علاتلغتنامه دهخداعلات . [ ع َ ] (ع اِ) سندان که بر آن آهن را نهاده می کوبند، و بهندی آن را اهرن گویند. (غیاث از شرح نصاب ) (اقرب الموارد). || سنگی که به روی آن پنیرو کشک خشک کنن