عقیبةلغتنامه دهخداعقیبة. [ ع ُ ق َ ب َ ] (اِخ ) ابن هُبیَرة اسدی . از شعرای جاهلیت عرب است و درک اسلام نیز کرد. او اشعار مشهوری خطاب به معاویه دارد که چنین آغاز میشود : معاوی انن
آژنلغتنامه دهخداآژن . [ ژَ ] (ن مف مرخم ) این کلمه در عقیب بعض اسماء درآید و بکلمه معنی وصف مفعولی دهد، چون تیرآژن و شمعآژن ، که بمعنی به تیرآژده و بشمعآژده باشد : کَشَف کردار
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن قیس بن خلدةبن مخلدبن عامربن زریق بن عبد حارثةبن مالک بن عقیب بن جشم انصاری زرقی . مکنی به ابی خالد، صحابی است . ابن اسحاق و دیگران او ر
ملاحلغتنامه دهخداملاح . [ م ِ ] (ع مص ) وزیدن باد جنوب ، عقیب شمال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وزیدن باد جنوب از پس باد شمال . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سرد شدن زمین
آرلغتنامه دهخداآر. (پسوند) -ار. اداتی است که عقیب مفرد غائب از ماضی درآید و آن را گاه بدل به اسم مصدر کند چون گفتار، کردار، رفتار، جستار، دیدار و گاه بدل بوصف فاعلی چون خواستا
پیلغتنامه دهخداپی . [ پ َ ] (اِ) دنبال . عقب . پشت . پس . دنباله . عقیب . اثر: پی او؛ دنبال او. بر اثر او : یکی غرم تازان پی یک سوارکه چون او ندیدم به ایوان نگار. فردوسی .برآش
ذات بیضلغتنامه دهخداذات بیض . [ ت ُ ] (اِخ ) (روضة...) یاقوت در معجم این نام را بی هیچ شرحی آورده و تنها در عقیب آن گوید: قال منذربن درهم : و روض من ریاض ذوات بیض به دهنی مخالطها ک
برقلس دیدوخسلغتنامه دهخدابرقلس دیدوخس . [ ب ِ رَ ل ُ خ ُ ] (اِخ ) افلاطونی . از مردم اطاطریة معروف به دیدوخس یعنی عقیب فلاطن و از اوست : کتاب حدود اوائل الطبیعیات . کتاب الثمانی عشرة مس
مهلغتنامه دهخدامه . [ م َ ] (ترکی ، پسوند) در ترکی مزید مؤخری است که در عقیب مفرد امر مخاطب درآید و گاه مانند «مک » مجموع مرکب معنی مصدری دهد و گاه معنی اسم ذات ، چون : سورتم
اعلی اﷲ مقامهلغتنامه دهخدااعلی اﷲ مقامه . [ اَ لَل ْ لا هَُ م َ م َه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خدای جای او را رفیع کند. جمله ای است دعایی که در حق مردگان پس از ذکر نام آنان بکار رود.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن الحسن بن احمدبن یحیی بن عبداﷲ الانصاری المالقی مکنی به ابوبکر و معروف به حمید [ ح ُ م َ ] . صاحب بغیة از ابن عبدالملک آرد که
استانیسلاسلغتنامه دهخدااستانیسلاس . [ اِ ] (اِخ ) نام دو تن از سلاطین لهستان :1 - استانیسلاس اول ، معروف به لشچنسکی . مولد او لمبرگ در 1677 و وفات در 1766 م . در لونویل . وی در آغاز ج
عز و جللغتنامه دهخداعز و جل . [ ع َزْ زَ وَ ج َل ل ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) (از: دو فعل عزّ + جل ّ) هر دو صیغه ٔ ماضی است بمعنی غالب شد و بزرگ شد. و این ماضی برای دوام است . (غی
یانعلغتنامه دهخدایانع. [ ن ِ ] (ع ص ) ثمر رسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد): ثمر یانع؛ میوه ٔ رسیده . (از ناظم الاطباء). میوه ٔ رسیده و پخته . (غیاث اللغات ). مقا
بقراطلغتنامه دهخدابقراط. [ ب ُ ] (اِخ ) نام حکیمی . (غیاث اللغات ). نام حکیمی دهریه که انیس و جلیس سکندر بود و او عالم را قدیم میگفت و مخلوقی نمیدانست . (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منی
ارادهلغتنامه دهخدااراده . [ اِ دَ ] (ع مص ، اِمص ) اِرادة. اِرادت . خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). خواست . خواسته . خواهش . میل . قصد. آهنگ . کام . دَهر. (منتهی الارب ) : و واقف
در پیلغتنامه دهخدادر پی . [ دَ پ َ / پ ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) در پس . در عقب . (آنندراج ). در دنبال . در اثر. (ناظم الاطباء). بر اثر: عَقر؛ در پی شکارافتادن . (از منتهی الارب ).
ظللغتنامه دهخداظل . [ ظِل ل ] (ع اِ) سایه . فی ٔ. مقابل ضِخ ّ و آفتاب و برخی گفته اند ظل سایه ٔ اول روز است و فی ٔ سایه ٔ آخر روز. || پناه . کنف . ج ، ظِلال ، ظُلول ، اظلال ،
راوندیلغتنامه دهخداراوندی . [ وَ ] (اِخ ) زین الدین مجدالاسلام محمودبن محمدبن علی ، خال نجم الدین ابوبکر محمد راوندی مؤلف راحةالصدور و برادر تاج الدین ابوالفضل احمدبن محمد راوندی
غانغرایالغتنامه دهخداغانغرایا. [ غ َ ] (معرب ، اِ) (از یونانی گاگرینا ) فساد عضو با بقای حس و فساد عضورا چون حس برجای نباشد شقاقلوس گویند. (از بحر الجواهر). در کتاب قانون بوعلی آمده