عضدانلغتنامه دهخداعضدان . [ ع َ ض ُ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عَضد (در حالت رفع). دو بازو. (ناظم الاطباء). رجوع به عَضُد شود.
عضدانلغتنامه دهخداعضدان . [ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ عَضید.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عضید شود. || ج ِ عَضد. (منتهی الارب ). رجوع به عضد شود.
عضدالدینلغتنامه دهخداعضدالدین . [ ع َ ض ُ دُدْ دی ] (ع اِ مرکب ) بازوی دین . یار و یاور دین . و آن را لقب بزرگان نهند.
عضدالملکلغتنامه دهخداعضدالملک . [ ع َ ض ُ دُل ْ م ُ ] (اِخ ) میرزا محمدحسین قزوینی فرزند میرزا فضل اﷲ، متولی باشی آستانه ٔ قدس رضوی بود که به سال 1285 هَ . ق . درگذشت . (فرهنگ فارسی
عضدالملکلغتنامه دهخداعضدالملک . [ ع َ ض ُ دُل ْ م ُ ] (ع اِ مرکب ) بازوی پادشاهی . یار و یاور سلطنت . و آن را لقب بزرگان نهند.
عضدالدولهلغتنامه دهخداعضدالدوله . [ ع َ ض ُ دُدْ دَ/ دُو ل َ ] (اِخ ) احمد میرزابن فتحعلی شاه قاجار، شاهزاده ٔ قاجاری و از رجال قرن سیزدهم هجری در ایران . وی پدر سپهسالار وجیه الدوله
عضدالدولةلغتنامه دهخداعضدالدولة. [ ع َ ض ُ دُدْ دَ / دُو ل َ ] (ع اِ مرکب )بازوی دولت . یاور دولت . و آن را لقب بزرگان نهند.
عضدالدین ایجیلغتنامه دهخداعضدالدین ایجی . [ ع َ ض ُ دُدْ دی ن ِ ] (اِخ ) عبدالرحمان بن احمد (مولانا...) دانشمند ایرانی قرن هشتم هجری . تولد او درقصبه ٔ ایج (فارس ) پایتخت قدیم ولایت شبان
عضدالدین سلجوقیلغتنامه دهخداعضدالدین سلجوقی . [ ع َ ض ُ دُدْ دی ن ِ س َ ] (اِخ ) الب ارسلان فرزند چغری بیک . رجوع به آلب ارسلان (محمدبن داود) شود.
عضدالملکلغتنامه دهخداعضدالملک . [ ع َ ض ُدُل ْ م ُ ] (اِخ ) علی رضا قاجار. رئیس ایل قاجار و ازرجال اواخر دوره ٔ قاجاریه . پس از خلع محمدعلی شاه قاجار، پسر دوازده ساله اش احمدمیرزا ا
عضدةلغتنامه دهخداعضدة. [ ع َ ض ِ دَ ] (ع ص ) ید عضدة؛ دست که بازویش کوتاه باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عضدی مشکانیلغتنامه دهخداعضدی مشکانی . [ ع َ ض ُ ی ِ م ُ ] (اِخ ) در کتاب اسکندرنامه ، نظم کردن داستان عشقی «اهراوستودن » به وی نسبت داده شده است . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به سبک شن
عضدیلغتنامه دهخداعضدی . [ ع َ ض ُ دی ی ] (ص نسبی ) منسوب به عضدالدوله ٔ دیلمی . رجوع به عضدالدوله ٔ دیلمی شود.- بند عضدی ؛ بندی است در حوالی شیرازکه در زمان عضدالدوله ٔ دیلمی ب
عضدیةلغتنامه دهخداعضدیة. [ ع َ ض ُ دی ی َ ] (اِخ ) آبی است شرقی فید. (منتهی الارب ). آبی است در سمت مغرب فیدا ومغیشة در طریق الحاج بسوی مکه . (از معجم البلدان ).
عضدالدوله ٔ دیلمیلغتنامه دهخداعضدالدوله ٔ دیلمی . [ ع َ ض ُ دُدْ دَ / دُو ل َی ِ دَ ل َ ] (اِخ ) مغیث الدین فناخسرو ابوشجاع بن رکن الدوله حسن پادشاه مقتدر سلسله ٔ آل بویه . عمادالدوله در سال
جلال عضدلغتنامه دهخداجلال عضد. [ ج َ ع َ ض ُ ] (اِخ ) سید ... از شاعران است که در یزدبوزارت آل مظفر اشتغال داشت . دیوان او گویند چهارهزار بیت است . پدرش سید عضد وزیر محمد مظفر بود.
قاضی عضدلغتنامه دهخداقاضی عضد. [ ع َ ض ُ ] (اِخ ) (عضدالدین ایجی ) عبدالرحمان بن احمدبن عبدالغفار. امام علامه ٔ محقق مدقق شیرازی شافعی . وی به سال 700 یا 701 هَ . ق . متولد و به سال
قلعه عضدیلغتنامه دهخداقلعه عضدی . [ ق َ ع َ ع َ ض ُ ] (اِخ ) مزرعه ای است از دهستان زیراستاق بخش مرکزی شهرستان شاهرود، واقع در8000 گزی جنوب باختری شاهرود. سکنه ٔ آن 15 تن است . (از ف
بند عضدیواژهنامه آزادبند یا سد معروفی که عضدالملک بویه در فارس ایجاد نمود و به بند عضدی یا بند امیر معروف گردید.