عضدلغتنامه دهخداعضد. [ ع َ ض َ] (ع مص ) دردمندبازو گردیدن شتران . (از منتهی الارب ).بیماری «عَضَد» رسیدن شتر را. (از اقرب الموارد).
عضدلغتنامه دهخداعضد. [ ع َ ] (ع اِ) بازو. (منتهی الارب ) (دهار) (از اقرب الموارد). عَضُد. رجوع به عَضُد شود. || ناحیه و کرانه . (منتهی الارب ). ناحیه . (اقرب الموارد). || یاریگ
عضدلغتنامه دهخداعضد. [ ع َ ] (ع مص ) یاری کردن کسی را و مدد کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یاری کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || بر بازوی کس
عضدلغتنامه دهخداعضد. [ ع َ ض َ ] (ع اِ) بازو. (منتهی الارب ). عَضُد. رجوع به عضُد شود. || درخت بریده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بیماریی است در بازوی شتر و در بازوی
عضدلغتنامه دهخداعضد. [ ع َ ض ِ ] (ع اِ) بازو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عَضُد. رجوع به عَضُد شود. || آنکه نزدیک دو بازوی حوض باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ||
عضدلغتنامه دهخداعضد. [ ع َض ُ ] (ع اِ) بازو که میان مرفق و کتف باشد. (منتهی الارب ). بازو. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). ساعد، وآن از مرفق و آرنج است تا کتف . و بنی تمیم آن ر
عضدالدینلغتنامه دهخداعضدالدین . [ ع َ ض ُ دُدْ دی ] (ع اِ مرکب ) بازوی دین . یار و یاور دین . و آن را لقب بزرگان نهند.
عضدالملکلغتنامه دهخداعضدالملک . [ ع َ ض ُ دُل ْ م ُ ] (اِخ ) میرزا محمدحسین قزوینی فرزند میرزا فضل اﷲ، متولی باشی آستانه ٔ قدس رضوی بود که به سال 1285 هَ . ق . درگذشت . (فرهنگ فارسی
عضدالملکلغتنامه دهخداعضدالملک . [ ع َ ض ُ دُل ْ م ُ ] (ع اِ مرکب ) بازوی پادشاهی . یار و یاور سلطنت . و آن را لقب بزرگان نهند.
عضدالدولهلغتنامه دهخداعضدالدوله . [ ع َ ض ُ دُدْ دَ/ دُو ل َ ] (اِخ ) احمد میرزابن فتحعلی شاه قاجار، شاهزاده ٔ قاجاری و از رجال قرن سیزدهم هجری در ایران . وی پدر سپهسالار وجیه الدوله
عضدالدولةلغتنامه دهخداعضدالدولة. [ ع َ ض ُ دُدْ دَ / دُو ل َ ] (ع اِ مرکب )بازوی دولت . یاور دولت . و آن را لقب بزرگان نهند.
عضدالدین ایجیلغتنامه دهخداعضدالدین ایجی . [ ع َ ض ُ دُدْ دی ن ِ ] (اِخ ) عبدالرحمان بن احمد (مولانا...) دانشمند ایرانی قرن هشتم هجری . تولد او درقصبه ٔ ایج (فارس ) پایتخت قدیم ولایت شبان
عضدالدین سلجوقیلغتنامه دهخداعضدالدین سلجوقی . [ ع َ ض ُ دُدْ دی ن ِ س َ ] (اِخ ) الب ارسلان فرزند چغری بیک . رجوع به آلب ارسلان (محمدبن داود) شود.
عضدالملکلغتنامه دهخداعضدالملک . [ ع َ ض ُدُل ْ م ُ ] (اِخ ) علی رضا قاجار. رئیس ایل قاجار و ازرجال اواخر دوره ٔ قاجاریه . پس از خلع محمدعلی شاه قاجار، پسر دوازده ساله اش احمدمیرزا ا
عضدانلغتنامه دهخداعضدان . [ ع َ ض ُ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عَضد (در حالت رفع). دو بازو. (ناظم الاطباء). رجوع به عَضُد شود.
عضدانلغتنامه دهخداعضدان . [ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ عَضید.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عضید شود. || ج ِ عَضد. (منتهی الارب ). رجوع به عضد شود.