عرجوملغتنامه دهخداعرجوم . [ ع ُ ] (ع ص ) شترماده ٔ درشت استواراندام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عرصاملغتنامه دهخداعرصام . [ ع ِ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). اسد. (اقرب الموارد). عَراصِم . عَرصم . رجوع به عراصم و عرصم شود.
عرصملغتنامه دهخداعرصم . [ ع َ ص َ ] (ع ص ) بسیار خورنده . (منتهی الارب ). أکول . (اقرب الموارد). || خرم و شادمان . (منتهی الارب ). نشیط. (اقرب الموارد).
عرصملغتنامه دهخداعرصم . [ ع ِ ص َ م م ] (ع ص ) نزار و نرم تن . (منتهی الارب ). ضعیف جسم . (از اقرب الموارد). || توانای درشت گوشت . قوی و سخت گوشت . و آن از اضداد است . (از اقرب
عرصملغتنامه دهخداعرصم . [ ع ِ ص ِ ] (ع اِ) به لغت اهل یمن باذنجان صحرائی باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). بادنجان بری . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (مخزن الادویه ). اسم یمنی است بادنجان
عرصوفلغتنامه دهخداعرصوف . [ ع ُ ] (ع اِ) عرصوف الاًکاف ؛ چوبی که میان دو حِنو مقدم بسته شود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عِرصاف . عُصفور. رجوع به عرصاف و عصفور شود. ج ، عَر
عرصوفانلغتنامه دهخداعرصوفان . [ ع ُ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عرصوف . رجوع به عرصوف شود. || دو چوب که در دو چوب فدان داخل نمایند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عرهوملغتنامه دهخداعرهوم . [ ع ُ ] (ع ص ) نازک و نرم ازهر چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || قوی و سخت . (از اقرب الموارد). || (اِ) باران . || درخت گز خشک شده . (منتهی ال
عصوملغتنامه دهخداعصوم . [ ع َ ] (ع ص ) بسیار خورنده . (منتهی الارب ). اکول . (اقرب الموارد). عَیصوم . و رجوع به عیصوم شود.
عیصوملغتنامه دهخداعیصوم . [ ع َ ] (ع ص ) اکول وبسیارخورنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و یاء آن حرف زائد است . (از اقرب الموارد). عَصوم . عَیضوم . رجوع
عاصمفرهنگ نامها(تلفظ: āsem) (عربی) (در قدیم) نگهدارنده ، محافظ ؛ بازدارنده (از خطا) ، منع کننده ؛ (در اعلام) یکی از قُراء سبعهی [قاریان هفت گانه] قرآن ؛ (در اعلام) نام یکی ا
عاصملغتنامه دهخداعاصم . [ ص ِ ] (اِخ )ابن سلیمان الاحول البصری . یکی از محدثان و معتمدان بصره بود. وی در کوفه عمل حسبه و در مدائن منصب قضا داشت و به سال 142 هَ . ق . درگذشت . (ا
عاصم افندیلغتنامه دهخداعاصم افندی . [ ص ِ اَ ف َ ] (اِخ ) ابوالکمال احمد. از مشاهیر علما و مؤلفان قرن سیزدهم هجری است . وی در ادبیات و لغات عربی و فارسی و ترکی بصیرتی داشت و در اسلام
عاصملغتنامه دهخداعاصم . [ ص ِ ] (اِخ ) ابن ایوب ، مکنی به ابوبکر. نحوی . وی یکی از علماء و لغویان بود و او را آثاری است از جمله : شرح معلقات و شرح دیوان امروءالقیس .وی به سال 16
عاصملغتنامه دهخداعاصم . [ ص ِ ] (اِخ ) ابن بهدلة الکوفی الاسدی . کنیه ٔ او ابوبکر و یکی از قراء سبعه بود و به سال 128 هَ . ق . درگذشت . او شاگرد ابوعبدالرحمان السلمی و زراربن حب