عربةدیکشنری عربی به فارسیديو , جن , شيطان , نورد , ارابه , گاري , دوچرخه , چرخ , باگاري بردن , نعش کش , مرده کش , بانعش کش بردن , واگن , بارکش , با واگن حمل کردن , وسيله نقليه , ناقل , حامل , رسانه , برندگر , رسانگر
عربةلغتنامه دهخداعربة. [ ] (اِخ ) (به عبری معنی سوخته دارد) وادیی است که از جبل شیخ به خلیج عربه ممتد است طولش 250 میل و شامل حوله و بحرالجلیل و بحرالملح یا مرداب میباشد و گاهی این اسم به الغور که فیمابین دریای مرداب و دریای احمر واقع است صدق کند. و در غیر ای
عربةلغتنامه دهخداعربة. [ ع َ رَ ب َ ] (اِخ ) در اصل نام شهرهای عرب است . || موضعی است به فلسطین . (معجم البلدان ).
عربةلغتنامه دهخداعربة. [ ع َ رَ ب َ ] (اِخ )دهی است در اول وادی نخله از طرف مکة. (از معجم البلدان ). ناحیه ای است نزدیک مدینه ، قریش بدانجا اقامت کرد و عرب بدان نسبت داده میشود. (از منتهی الارب ).
عربةلغتنامه دهخداعربة. [ ع َ رَ ب َ ] (ع اِ) نهری که آبش سخت تیز رود. || نفس . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
حریبهلغتنامه دهخداحریبه . [ ح َ ب َ ] (ع اِ) حریبه ٔ مرد؛ مال مسلوبه ٔ او یا مال که بدان معیشت گذراند. ج ، حَرائب .
حربگهلغتنامه دهخداحربگه . [ ح َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) حربگاه : در حربگه پیمبر ما معجزی نداشت از معجزات خویش قویتر ز قوتش . ناصرخسرو.که اِستاد با ذوالفقار مجردبه هر حربگه بر یمین محمد؟ ناصرخسرو.حربگه م
حربهلغتنامه دهخداحربه . [ ] (ع اِ) در فهرست مخزن الادویة این صورت را آورده و به آن معنی بوعجیدیطوس ودر بعض کتب عجیدیطوس داده اند و در مخزن الادویه «حربت » را صورتی از حربث دانسته است . رجوع به حربث شود.
حربیةلغتنامه دهخداحربیة. [ ح َ بی ی َ ] (اِخ ) نام محله ای بزرگ بیرون شهر بغداد و آنرا حرب بن عبداﷲ بلخی الراوندی قائد و یکی از سرداران ابی جعفر منصور خلیفه بنیاد کرد وآن بقرب دروازه ٔ معروف به باب حرب بغداد و نزدیک قبر بِشْرِ حافی و احمدبن حنبل است . و این محله در فتنه ٔ مغول ویران شد. (معجم
حربهلغتنامه دهخداحربه . [ ح َ ب َ ] (ع اِ) حَربة. آلت جنگ . (منتهی الارب ). سلاح . آلت حرب . || چوب دستی . (منتهی الارب ). || تازیانه . || نیم نیزه . (زمخشری ). نیزه ٔکوتاه . (دهار). || کارد. (غیاث ). دشنه . خنجر. ج ، حِراب . (منتهی الارب ) : این جا شمشیر و حربه و سنگ
مقدمة عربة المدفعدیکشنری عربی به فارسیخميده , سربزير , مطيع , تاشو , خم شو , نرم , خم کردن , تاکردن , خميده کردن , تمرين نرمش کردن
دعربةلغتنامه دهخدادعربة. [ دَ رَ ب َ ] (ع اِ) سختی . (منتهی الارب ). اشکال . (ناظم الاطباء). || غرامت . (اقرب الموارد). جریمه ٔ آزار و اذیت و جریمه ٔ قتل . || اقرار. (ناظم الاطباء).
وادی العربةلغتنامه دهخداوادی العربة. [ دِل ْ ع َ رَ ب َ ] (اِخ ) مملکت نبطی های قدیم که موضعی است در جنوب بحرالمیت و فلسطین ، و پایتخت آنان پترا نام داشته است . (یادداشت مؤلف ).
معربةلغتنامه دهخدامعربة. [ م ُ رَ ب َ ] (ع ص ) مؤنث مُعرَب . ج ، مُعرَبات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معرب شود.
معربةلغتنامه دهخدامعربة. [ م ُ رِ ب َ ] (ع ص ) مؤنث مُعرِب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خیل معربة؛ اسبهای تازی گرامی نژاد. (ناظم الاطباء). و رجوع به معرب شود.
معربةلغتنامه دهخدامعربة. [م ُ ع َرْ رَ ب َ ] (ع ص ) مؤنث مُعَرَّب . ج ، مُعَرَّبات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به معرب شود.