عدولیلغتنامه دهخداعدولی . [ ع َ دَ لی ی ] (اِخ ) عَدول . رجوع به عدول شود. || (ع اِ) کشتیبان . (منتهی الارب ).
عدولیةلغتنامه دهخداعدولیة. [ ع َ دَ لی ی َ ] (ص نسبی ، اِ) کشتی منسوب به عدولی یا به عدول یا به سوی گروهی که وارد هجر بودند. ج ، عَدَولی . (منتهی الارب ).
عدولیلغتنامه دهخداعدولی . [ ع َ دَ لا ] (اِخ ) دهی است به بحرین . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
قَاسِطُونَفرهنگ واژگان قرآنمايلين به سوي باطل (قاسط به معناي عدول کننده از حق است ، بر خلاف کلمه مقسط که به معناي عدول کننده به سوي حق است . يکي از معاني باب افعال ضد معناي ثلاثي مجرّد اس
مَّحِيصٍفرهنگ واژگان قرآنراه گريز - مفرّ(محيص از ماضي حاص که به معناي عدول کرد يا جا عوض کرد و يا گريزگاهي يافت و از آنجا پا به فرار گذاشت ،ميباشد )
يَعْدِلُونَفرهنگ واژگان قرآنمعادل و همتا مي گيرند - به عدالت حکم مي کنند - عدول مي کنند - منحرف مي شوند (کلمه عدل به معناي حد وسط در بين افراط و تفريط است . عبارت "مِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّة
ناکبلغتنامه دهخداناکب . [ ک ِ ] (ع ص ) عدول کننده . اعراض کننده . أنکب . (معجم متن اللغة). عدول کننده ٔ از راه و کناره گیرنده . (ناظم الاطباء). || میل کننده از جای خود به سوی د
تکنیعلغتنامه دهخداتکنیع. [ت َ ] (ع مص ) برگردیدن و عدول کردن از چیزی . || تباه گردانیدن دست را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بشمشیر زدن کسی ر
تَحِيدُفرهنگ واژگان قرآنمهیای فرار می شدی-در اندیشه فرار بودی(از مصدرحيد به معناي عدول و برگشتن به عنوان فرار است . کسي که به منظور فرار دارد راه خود را کج ميکند ، اين حالت را عرب حيد
جیصلغتنامه دهخداجیص . [ ج َ ] (ع مص ) میل کردن و عدول نمودن . (ذیل اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جَیض شود.
معدولهلغتنامه دهخدامعدوله . [ م َ ل َ / ل ِ ] (ع ص ) عدول کرده شده . بازگردیده . (ناظم الاطباء). معدولة. || در نزد شعرا حرف عطل ، و عطل آن است که در وزن درنیاید چنانکه واو خور و خ