عانلغتنامه دهخداعان . [ نِن ْ ] (ع ص ) عانی . اسیر و بندی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به عانی شود.
آییننامۀ بینالمللی امنیت کشتیها و تسهیلات بندریinternational ship and port facility codeواژههای مصوب فرهنگستانآییننامهای که سازمان بینالمللی دریانوردی برای تأمین و ارتقای امنیت کشتیها و تسهیلات بندری تدوین کرده و لازمالاجراست اختـ . آییننامۀ باکوب ISPS code
عان عانلغتنامه دهخداعان عان . (اِ صوت ) حکایت صوت خر. عرعر. نهیق : بترنم هجای من خوانی سرد و ناخوش بود ترنم خرچو به عان عان رسی فرومانی ای مه عان عان خر نه عم عم خر [ کذا ]سوزنی .
هان و هین کردنلغتنامه دهخداهان و هین کردن . [ ن ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آگاه کردن . تنبیه کردن . آگاهانیدن : هان و هینش کنم از حکمت زیرا خربازگردد ز ره کژ به هان و هین .ناصرخسرو.
عان عانلغتنامه دهخداعان عان . (اِ صوت ) حکایت صوت خر. عرعر. نهیق : بترنم هجای من خوانی سرد و ناخوش بود ترنم خرچو به عان عان رسی فرومانی ای مه عان عان خر نه عم عم خر [ کذا ]سوزنی .
عاناتلغتنامه دهخداعانات . (اِخ ) موضعی است از ناحیه ٔ جزیره . (مهذب الاسماء). و رجوع به عانة و عانیة شود.
عمعملغتنامه دهخداعمعم . [ ع ُ ع ُ ] (اِ صوت ) صوتی از خر، جز صوت عرعر و عان عان . (یادداشت مرحوم دهخدا) : چو به عانعان رسی فرومانی ای مَه عانعان ِ خر، نه عمعم خر.سوزنی .
عان عانلغتنامه دهخداعان عان . (اِ صوت ) حکایت صوت خر. عرعر. نهیق : بترنم هجای من خوانی سرد و ناخوش بود ترنم خرچو به عان عان رسی فرومانی ای مه عان عان خر نه عم عم خر [ کذا ]سوزنی .
عاناتلغتنامه دهخداعانات . (اِخ ) موضعی است از ناحیه ٔ جزیره . (مهذب الاسماء). و رجوع به عانة و عانیة شود.
دمعانلغتنامه دهخدادمعان . [ دَ ] (ع ص ) قدح دمعان ؛ کاسه ٔ لبریز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
پیر کنعانلغتنامه دهخداپیر کنعان . [ رِ ک َ ] (اِخ ) پیر کنعانی . کنایه از یعقوب پیغمبر. (غیاث ) : شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت .حافظ.
دارالششعانلغتنامه دهخدادارالششعان . [ رُش ْ ش ِش ْ ] (ع اِ مرکب ) بیخ خردل است . (نزهة القلوب ). رجوع به دارششعان و دارشیشعان شود.
دارشیشعانلغتنامه دهخدادارشیشعان . (اِ مرکب ) درختی سطبر و خاردار و پوست آن به قرفه ماند. لیکن از آن گنده تر و سرخ تر میشود. اگر قدری از آن سحق کنند و با سرکه بسرشند و بر دندان نهند، درد را فرونشاند و قدری از چوب آن زنان بخود برگیرند، فرزندی که در شکم مرده باشد، بیفتد. (برهان ). || سنبل هندی . دارش
خائعانلغتنامه دهخداخائعان . [ ءِ ] (اِخ ) دو شعبه است (از رودی ) یکی از آن میریزد در غَیقَه دیگر در یَلیَل . (منتهی الارب ).