عاسللغتنامه دهخداعاسل . [ س ِ ] (ع ص ) انگبین گیرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نیزه ٔ سخت لرزان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || مرد نیک و صالح . ج ، عُسُل . || مرد ستوده کردار و نیک عمل که بدان ستایش و ذکر او را بیارایند و مانند انگبین شیرین گردانند. || (اِ) گرگ . ج ، عُس
حاصللغتنامه دهخداحاصل . [ ص ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حصول . بدست آمده . درآمد.برآمده . برآورده . برداشت . بهره . نتیجه . نتاج . دخل . جدوی . بر. بار. ثمر. ثمره . میوه . محصول : سی و پنج سال از سرای سپنج بسی رنج بردم به امیدگنج چو بر باد دادند گنج مرا
حاصللغتنامه دهخداحاصل . [ ص ِ ] (اِخ ) (شاه باقر مشهدی ). یکی از خدّام آستان مقدّس رضوی و متأخرین شعرای ایران است . در زمان سلطنت جهانگیر به هندوستان مهاجرت کرده و در آنجا ثروتی بدست کرده در سنه ٔ 1114 هَ . ق . درگذشته است . از اوست :سحر چو شمع سیه روی گ
حاصلفرهنگ فارسی عمید۱. نتیجه.۲. محصول کشاورزی.۳. بهدستآمده.۴. (قید) خلاصه؛ القصه.⟨حاصل جمع: (ریاضی) عددی که از جمع کردن دو یا چند عدد به دست میآید.⟨حاصل شدن (گشتن): (مصدر لازم) بهدست آمدن.⟨حاصلضرب: (ریاضی) عدد یا نتیجهای که از عمل ضرب کردن عددی در عدد دیگر بهدست
عاسلةلغتنامه دهخداعاسلة. [ س ِ ل َ ] (ع ص ) خلیة عاسلة؛ کبت پر از انگبین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کندوی پر از عسل . (ناظم الاطباء).
عسللغتنامه دهخداعسل . [ ع ُس ْ س َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاسِل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عاسل شود.
عسللغتنامه دهخداعسل . [ ع ُ س ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاسِل . (منتهی الارب ). مردان صالح . واحد آن عاسل و عَسول . (از اقرب الموارد). رجوع به عاسل شود. || ج ِ عَسَل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عسل شود. || ج ِ عَسول . (منتهی الارب ). رجوع به عَسول شود. || ج ِ عَسیل . (منتهی الارب ) (اق
عاسلةلغتنامه دهخداعاسلة. [ س ِ ل َ ] (ع ص ) خلیة عاسلة؛ کبت پر از انگبین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کندوی پر از عسل . (ناظم الاطباء).