صیقل دادنلغتنامه دهخداصیقل دادن . [ ص َ / ص ِ ق َ دَ ] (مص مرکب ) جلا دادن . روشن ساختن . افروختن . زدودن : خاک زنگار برآورد خوشا زنگاری که دهد آینه ٔ دیده و دل را صیقل . سلمان (از آنندراج ).نمیدانم که
فرایند شکلگیری طبیعی،روند شکلگیری طبیعیnatural formation processواژههای مصوب فرهنگستانآن دسته از رویدادهای طبیعی دخیل در روند شکلگیری محوطههای باستانشناختی، مانند سیل و یخبندان
فرایند شکلگیری فرهنگی،روند شکلگیری فرهنگیcultural formation processواژههای مصوب فرهنگستانآن دسته از فعالیتهای عمدی و سهوی انسان مانند بنا کردن سازهها یا شخم زدن زمین که در روند شکلگیری محوطههای باستانشناختی دخالت دارد
فرایندهای شکلگیری محوطه،روند شکلگیری محوطهsite formation processes, formation processesواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از فرایندهای طبیعی و فرهنگی که بهصورت منفرد یا توأمان به شکلگیری و دگرگونی هر محوطة باستانی و مواد فرهنگی و طبیعی آن منجر میشود
صیقللغتنامه دهخداصیقل . [ ص َ ق َ ] (اِخ ) ابن الحکم الغفاری ، مکنی به ابووحشیه . رجوع به ابووحشیه الصیقل شود.
burnishدیکشنری انگلیسی به فارسیسوزاندن، صیقل، جلا، پرداخت، صیقل دادن، جلا دادن، پرداخت کردن، پرداختن، صیقل کردن
صیقللغتنامه دهخداصیقل . [ ص َ ق َ ] (اِخ ) ابن الحکم الغفاری ، مکنی به ابووحشیه . رجوع به ابووحشیه الصیقل شود.
صیقللغتنامه دهخداصیقل . [ ص َ ق َ ] (اِخ ) عقیلی ، مکنی به ابوالکمیت ، رجوع به ابوالکمیت الصیقل شود.
صیقلفرهنگ فارسی عمید۱. زدودن زنگ.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] زدایندۀ زنگ فلز یا آینه؛ جلادهنده: ◻︎ آهنی را که موریانه بخورد / نتوان بُرد از او به صیقل زنگ (سعدی: ۹۳).۳. [قدیمی] = صیقلی⟨ صیقل خوردن (پذیرفتن، گرفتن): (مصدر لازم) زدوده شدن؛ جلا یافتن.⟨ صیقل زدن (دادن، کردن): (مصدر متعدی) [قدیمی
صیقللغتنامه دهخداصیقل . [ ص َ ق َ ] (اِخ ) وی کنیز امام حسن عسکری (ع ) و مادر امام دوازدهم است که المعتمد علی اﷲ بتحریک جعفر برادر امام از او مطالبه ٔ فرزند امام را کرد و صیقل منکر شد و دعوی حمل کرد. المعتمد او را در حرم خود نگاه داشت و زنان خلیفه و ابوالشوارب قاضی تعهد حال او میکردند تا بسال
صیقللغتنامه دهخداصیقل . [ ص َ ق َ ] (ع ص ) تیزکننده ٔ شمشیر و زداینده ٔ آن ج ، صیاقل ، صیاقله . (منتهی الارب ). زداینده ٔ آینه و تیغ و جز آن و تیزکننده . (غیاث اللغات ). آنکه آهن روشن کند. (مهذب الاسماء). آینه زدا. (دهار). روش گر. مهره زن . آینه افروز. موره زن . رجوع به نشریه ٔ دانشکده ٔادبیا
صیقللغتنامه دهخداصیقل . [ ص َ ق َ ] (اِخ ) ابن الحکم الغفاری ، مکنی به ابووحشیه . رجوع به ابووحشیه الصیقل شود.
صیقللغتنامه دهخداصیقل . [ ص َ ق َ ] (اِخ ) عقیلی ، مکنی به ابوالکمیت ، رجوع به ابوالکمیت الصیقل شود.
مصیقللغتنامه دهخدامصیقل . [ م ُ ص َ ق َ ] (ع ص ) صیقل شده و جلاداده شده . (ناظم الاطباء). روشن کرده شده و از رنگ و تیرگی پاک کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). صیقلی . جلاداده . صیقلی شده .
صیقلفرهنگ فارسی عمید۱. زدودن زنگ.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] زدایندۀ زنگ فلز یا آینه؛ جلادهنده: ◻︎ آهنی را که موریانه بخورد / نتوان بُرد از او به صیقل زنگ (سعدی: ۹۳).۳. [قدیمی] = صیقلی⟨ صیقل خوردن (پذیرفتن، گرفتن): (مصدر لازم) زدوده شدن؛ جلا یافتن.⟨ صیقل زدن (دادن، کردن): (مصدر متعدی) [قدیمی