صواخلغتنامه دهخداصواخ . [ ص ُوْ وا ] (ع ص ) بلد صواخ ؛ شهری که در آن پای ها بزمین فرورود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
سوخلغتنامه دهخداسوخ . (اِ) پیاز است و به عربی بصل خوانند. (برهان ) (جهانگیری ) (اوبهی ) (فرهنگ رشیدی ) : می نیابم نان خشک و سوخ شب تو همه حلوا کنی در شب طلب .کسایی .
شویخلغتنامه دهخداشویخ . [ ش ُ وَ ] (ع اِ مصغر) مصغر شیخ (کم استعمال است ). (از منتهی الارب ). و شویخ بالواو قلیلة بل انکرها جماعة. (تاج العروس ). و رجوع به شییخ شود.