شرفالغتنامه دهخداشرفا. [ ش ُ رَ ] (ع ص ، اِ) صورت متداول شرفاء در تداول فارسی . رجوع به شریف و شرفاء شود.
شرفاءلغتنامه دهخداشرفاء. [ ش َ ] (ع ص ) مؤنث اَشرَف . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به اشرف شود. اذون . باگوش . گوش ور. گوش دراز. طویلةالقوف .که گوش دراز دارد. (یادداشت مؤلف ) : کل صماء بیوض و کل شرفاء ولود. (الجماهر بیرونی ص 144</span
شرفاءلغتنامه دهخداشرفاء. [ ش ُ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شَریف . (منتهی الارب ) (دهار). ج ِ شریف ، به معنی مرد بزرگ قدر. (آنندراج ). ج ِ شریف . بزرگان . نجیبان . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شریف شود.
صرفاًلغتنامه دهخداصرفاً. [ ص ِ فَن ْ ] (ع ق ) محضاً. خالصاً. || تنها. فقط:صرفاً برای انجام این مقصود... صرفاً چنین است ...
صرفاًلغتنامه دهخداصرفاً. [ ص ِ فَن ْ ] (ع ق ) محضاً. خالصاً. || تنها. فقط:صرفاً برای انجام این مقصود... صرفاً چنین است ...
صرفانلغتنامه دهخداصرفان . [ ص َ رَ ] (ع اِ) مرگ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مس و قلعی . (منتهی الارب ). النحاس و الرصاص . (اقرب الموارد). اسرب که قلعی گویند. (برهان قاطع). || نوعی از خرما. (برهان قاطع) (مهذب الاسماء). نوعی از خرمای گران سنگ سخت مضغ که بیشتر از جهت کفایت بخرج صاحب عیالا
صرفاًلغتنامه دهخداصرفاً. [ ص ِ فَن ْ ] (ع ق ) محضاً. خالصاً. || تنها. فقط:صرفاً برای انجام این مقصود... صرفاً چنین است ...
صرفانلغتنامه دهخداصرفان . [ ص َ رَ ] (ع اِ) مرگ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مس و قلعی . (منتهی الارب ). النحاس و الرصاص . (اقرب الموارد). اسرب که قلعی گویند. (برهان قاطع). || نوعی از خرما. (برهان قاطع) (مهذب الاسماء). نوعی از خرمای گران سنگ سخت مضغ که بیشتر از جهت کفایت بخرج صاحب عیالا