صدردیکشنری عربی به فارسیاغوش , سينه , بغل , بر , پيش سينه , بااغوش باز پذيرفتن , دراغوش حمل کردن , رازي رادرسينه نهفتن , داراي پستان شدن (درمورد دختران) , پستان , افکار , وجدان , نوک پ
صدرلغتنامه دهخداصدر. [ص َ ] (ع اِ) بالای مجلس . طرف بالا : مرا با خویشتن در صدر بنشاند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 142).سخن چون منش پیش خواندم بفخربصدر اندر آمد ز صف النعال . ناصرخس
صدرلغتنامه دهخداصدر. [ ص َ ] (اِخ ) وی به لاجوردشوئی مشهور است ، فرزند ابهر است و مردی خوب است اما شعر خود را تعریف بی نهایت می کند و بسیار معتقد است . از اوست این مطلع:چه میکن
صدرلغتنامه دهخداصدر. [ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان الند بخش حومه ٔ شهرستان خوی 71هزارگزی شمال باختری خوی . در مسیر جنوبی راه ارابه رو ملحملی به خان دره و کوهستانی سردسیر سالم .
صدرلغتنامه دهخداصدر. [ ص َ ] (اِخ ) صدرالدین بن حاج سیداسماعیل عاملی الاصل کاظمین الولادة و مقیم و متوفی بقم نسب وی به ابراهیم اصغر فرزند موسی بن جعفر منتهی میگردد، سید صدر، فق
صدرلغتنامه دهخداصدر. [ ص َ ] (اِخ ) قلعه ٔ خرابی است بین قاهره و ایله ، و ابن ساعاتی در این بیت از آن نام برده است :سری موهنا والانجم الزهر لاتسری و للافق شوق العاشقین الی الفج
صدرلغتنامه دهخداصدر. [ ص َ ] (اِخ ) میرزا صدرالدین محمد. وی یکی از شعرای فارس و از نژاد جابربن عبداﷲ انصاری است . جد اعلای او را امیر تیمور از گرجستان باصفهان برد و اولاد و احف
صدرلغتنامه دهخداصدر. [ ص َ ] (اِخ ) نام وی حاج سیداسماعیل فرزند سیدصدرالدین بن سیدصالح بن سیدمحمد شرف الدین بن سیدابراهیم زین العابدین است . وی از اکابر علمای امامیه ٔ قرن چهار
صدرلغتنامه دهخداصدر. [ ص َ ] (اِخ ) نام وی سیدحسن بن سیدهادی بن سیدمحمد عاملی کاظمی موسوی و کنیت او ابومحمد و ملقب بصدرالدین و مشهور به صدر و از اکابر علمای امامیه است . وی پیش
صدرلغتنامه دهخداصدر. [ ص َ دَ ] (ع اِ) روز چهارم از روزهای نحر. || اسم جمع صادر. || (مص ) بازگشت از آب و حج . (منتهی الارب ).
صدرلغتنامه دهخداصدر. [ ص ُ دَ ] (اِخ ) ابوبکربن موسی گوید: صدر قریه ای است از قراء بیت المقدس و لاحق بن حسین بن عمران بن ابی الورد صدری مکنی به ابوعمرو بدان منسوبست . وی یکی از
صدرلغتنامه دهخداصدر.[ ص َ ] (اِخ ) سید صدر جهان . وی یکی از شعرای فارسی زبان و از مردم قصبه ٔ پهانی از خطه ٔ اود در هندوستان می باشد، به اکبر شاه منسوب بود و ببعض مناصب عالیه ر
صدرفرهنگ انتشارات معین(صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سینه . 2 - اول هر چیزی . 3 - بالا، طرف بالا. 4 - پیشوا، بزرگ . ج . صدور.
صدرفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. سینه؛ سینۀ انسان.۲. اول هرچیز.۳. قسمت بالای چیزی؛ بالا: صدر مجلس.۴. [قدیمی، مجاز] مقدم؛ پیشوا. صدر اعظم: (سیاسی) نخستوزیر.
صدرفرهنگ نامها(تلفظ: sadr) جایی در مجلس که مخصوص نشستن بزرگان است و معمولاً روبروی درِ ورودی قرار دارد ، طرف بالای مجلس ؛ (به مجاز) اشخاص برتر و دارای مقام بالاتر ؛ (احترام آ