سپهبدلغتنامه دهخداسپهبد. [ س ِ پ َ ب َ / ب ُ ] (اِ مرکب ) مخفف «سپاهبد» = «اسپهبد» = اسپاهبد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سپه سالار و خداوند و صاحب لشکر را گویند چه سپه به معنی لشکر و بدین معنی صاحب و خداوند باشد و بعربی اصفهبد خوانند. (برهان ). سپه سالار. (
صحبتفرهنگ فارسی عمید۱. گفتگو.۲. مشغول شدن و پرداختن به چیزی.۳. آمیزش جنسی؛ جماع.۴. [قدیمی] یار و همدم شدن.۵. [قدیمی] یاری و همدمی؛ معاشرت.⟨ صحبت کردن (داشتن): (مصدر لازم) ١. گفتگو کردن. ٢. [قدیمی] همنشینی کردن.
صحبتلغتنامه دهخداصحبت . [ ص ُ ب َ ] (ع اِمص ) دوستی . خلطه . آمیزش . رفاقت . نشست و برخاست . همنشینی . مجالست : ستد و داد مکن هرگز جز دستادست که پسادست خلاف آرد و صحبت ببرد. ابوشکور.و مرا با این خواجه صحبت در بقیت سنه ٔ احدی و عشری
صحبتفرهنگ فارسی عمید۱. گفتگو.۲. مشغول شدن و پرداختن به چیزی.۳. آمیزش جنسی؛ جماع.۴. [قدیمی] یار و همدم شدن.۵. [قدیمی] یاری و همدمی؛ معاشرت.⟨ صحبت کردن (داشتن): (مصدر لازم) ١. گفتگو کردن. ٢. [قدیمی] همنشینی کردن.
صحبتلغتنامه دهخداصحبت . [ ص ُ ب َ ] (ع اِمص ) دوستی . خلطه . آمیزش . رفاقت . نشست و برخاست . همنشینی . مجالست : ستد و داد مکن هرگز جز دستادست که پسادست خلاف آرد و صحبت ببرد. ابوشکور.و مرا با این خواجه صحبت در بقیت سنه ٔ احدی و عشری
پیر صحبتلغتنامه دهخداپیر صحبت . [ رِ ص ُ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرشد. راهنما. دلیل . پیر طریقت : نخست موعظه ٔ پیر صحبت این حرفست که از مصاحب ناجنس احتراز کنید.حافظ.
خوش صحبتلغتنامه دهخداخوش صحبت . [ خوَش ْ / خُش ْ ص ُ ب َ ] (ص مرکب ) خوش زبان . خوش کلام . شیرین بیان . شیرین زبان . || خوش معاشرت .
سر و صحبتلغتنامه دهخداسر و صحبت . [ س َ رُ ص ُ ب َ] (اِ مرکب ، از اتباع ) سر و کار. آشنایی . مصاحبت .
نیکوصحبتلغتنامه دهخدانیکوصحبت . [ ص ُ ب َ ] (ص مرکب ) شیرین سخن . خوش مصاحبت . شیرین بیان : ذرع ؛ مرد نیکوصحبت . (از منتهی الارب ).
هفت آشان صحبتلغتنامه دهخداهفت آشان صحبت . [ هََ ص ُ ب َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان دارای 140 تن سکنه . محصول عمده اش چغندرقند، صیفی ، غله ، حبوب ، جزئی قلمستان و لبنیات و آب آن از سراب هفت آشان است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl"