شیرخانهلغتنامه دهخداشیرخانه . [ ن َ ] (اِخ ) نام دیگر بلخ بامی . بلخ . (یادداشت مؤلف ) : به فرخ ترین فال گیتی فروزسپه راند از آمل شه نیمروزسوی شیرخانه به شادی و کام که خوانی ورا بلخ بامی به نام به کالف شد از بلخ گاه بهاروز آنجایگه کرد جیحون گذار.<
شیرخانهلغتنامه دهخداشیرخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) شرابخانه . (آنندراج ). به معنی میخانه است . (از غیاث ) : گردش چشم یار را نازم باد او شیرخانه ٔ دل ما.جلال اسیر (از آنندراج ).
شیرخانهلغتنامه دهخداشیرخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) محلی که شیر (اسد) را در آن نگاه دارند. (یادداشت مؤلف ). باغ وحش .
سرخانهلغتنامه دهخداسرخانه . [ س َ رِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، ص مرکب ) متعلق به خانه . || خصوصی .- حمام سرخانه ؛حمام خزانه ای که سابقاً در خانه وجود داشت خاص مکنت داران .- خیاط سرخانه ؛ خیاط خصوصی .<br
سرخانهلغتنامه دهخداسرخانه . [ س َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) به اصطلاح موسیقیان بمعنی آواز بلند. (غیاث ) (آنندراج ). چنانچه میان خانه آواز متوسط. (آنندراج ) : ای کار دلم از تو ز قانون شده بیرون سرخانه ای از چنگ و ربابی گله بشنو.
سرخانهفرهنگ فارسی معین(سَ نِ یا نَ) (ص مر.) 1 - کمال هر چیز؛ حد نصاب . 2 - آواز بلند. ؛ داماد ~دامادی که در خانة پدر و مادر عروس زندگی کند.
گرگ بندلغتنامه دهخداگرگ بند. [ گ ُ ب َ ] (ص مرکب ) کنایه از گرفتار و اسیر. (برهان ) : گرگ را گرگ بند باید کردرقص روباه چند باید کرد. نظامی .کین سگ بسته مستمند چراست شیرخانه است گرگ بند چراست . نظامی .
شمشیرخانهلغتنامه دهخداشمشیرخانه . [ ش َ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیجوجین بخش مرکزی شهرستان اردبیل . سکنه ٔ آن 126 تن . آب آن از رودخانه ٔ شمشیرخانه . محصول عمده ٔ آنجا غلات و صیفی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).