شگرف انداملغتنامه دهخداشگرف اندام . [ ش َ / ش ِ گ َ اَ ] (ص مرکب ) زیبااندام .خوش تراش . (یادداشت مؤلف ): هرکیل و هرکلة و هرکولة؛دختر شگرف اندام نیکوخلقت خوش رفتار: هدکورة و هیدکور؛
شگرف همتلغتنامه دهخداشگرف همت . [ ش َ / ش ِ گ َ هَِم ْ م َ ] (ص مرکب ) که همت بزرگ و بلند دارد. عظیم همت : خاقانی ازین مختصران دست بداردر کار شگرف همتان دست برآر.خاقانی .
شگرفانهلغتنامه دهخداشگرفانه . [ ش َ / ش ِ گ َ ن َ / ن ِ ] (ق ) به طرفگی . به نیکویی . به خوبی . (یادداشت مؤلف ) : با فلک از راه شگرفی درآی تات شگرفانه درافتد بپای . نظامی .و رجوع
شگرفیلغتنامه دهخداشگرفی . [ ش َ / ش ِ گ َ ] (حامص ) خوبی . نیکویی . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ) : همه روز این شگرفی بودکارش همه عمر این روش بود اختیارش . نظامی . || زیبایی .
شگرفیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهنیکویی؛ زیبایی: ◻︎ کز شگرفیّ و دلبریّ و خوشی / بود یاری سزای نازکشی (نظامی۴: ۶۲۸).
گنبد شگرفلغتنامه دهخداگنبد شگرف . [ گُم ْ ب َ دِ ش ِ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به معنی گنبد دولاب رنگ است که کنایه از آسمان باشد. (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به گنبد دولاب رنگ شو
هرکیللغتنامه دهخداهرکیل . [ هَِ ] (ع ص ) دختر شگرف اندام نیکوخلفت خوشرفتار.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هرکولة شود.
ناپیوستگیdiscontinuityواژههای مصوب فرهنگستانرویدادها یا تغییرات بنیادین و برگشتناپذیری که در روندها تأثیرات شگرفی دارند و با متغیرهای معمول نمیتوان آنها را توضیح داد
قذعمللغتنامه دهخداقذعمل . [ ق ُ ذَ م ِ ] (ع ص ) شتر سطبر و شگرف اندام . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قراسیةلغتنامه دهخداقراسیة. [ ق ُ سی ی َ ] (ع ص ) شتر شگرف استواراندام . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، قراسیات . (ناظم الاطباء).
قرهدلغتنامه دهخداقرهد. [ ق ُ هَُ ] (ع ص ) نازک پرگوشت شگرف اندام . || نازپرورده ٔ خوش عیش . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قفاخریةلغتنامه دهخداقفاخریة. [ ق ُ خ ِ ری ی َ ] (ع ص ) زن شگرف بزرگ جثه . (منتهی الارب ). المراءة النبیلة العظیمة. (اقرب الموارد).