سیبهلغتنامه دهخداسیبه . [ ب َ ] (ترکی ، اِ) مأخوذاز ترکی ... و آن خندقی باشد در پناه آن جنگ سازند. (غیاث ) (آنندراج ). دیواری از چوب و علف دور قلعه و شهر، چپر، سور. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سیبا شود. || گلوله ای بود از زر احمر که پادشاهان در دست غلطاندندی ، چنانکه بعدها لخلخله ٔ عنبرین ب
شبعلغتنامه دهخداشبع. [ ش ِ ب َ ] (ع اِ)مقدار سیری از طعام . (از منتهی الارب ). || نام است هر آنچه سیر کند ترا. (از اقرب الموارد).
شبحلغتنامه دهخداشبح . [ ش َ ] (ع ص ) شَبَح . رجل شبح الذراعین ؛ مرد پهن بازو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شبیهلغتنامه دهخداشبیه . [ ش َ ] (ع ص ، اِ) همانند. مثل . یقال : «هذا شبیه ذاک »؛ این مانند آن است . (از اقرب الموارد). مانند. (متن اللغة) (منتهی الارب ). نظیر. شبه . همچون . همال . تا. چون . ند. همتا. ج ، اشباه : نمتک و بسد نزدیکشان یکی باشداز آن که هر دو به گو
شبیهدیکشنری فارسی به انگلیسیakin, analogous, homogeneous, image, like , parallel, reminiscent, similar
حرف تشبیهلغتنامه دهخداحرف تشبیه . [ ح َ ف ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرف شکل . حرف شبه . حرف شکل و شبه . شمس قیس در عنوان حرف شکل و شبه گوید: سین و الف و راء است که در اواخراسماء معنی تشکل و تشبه دهد به چیزی ، چنانکه شرمسارو نگونسار و گرز گاوسار و بمعنی موضع نیز باشد چنانکه کوهسار و رخسار و
خشبیهلغتنامه دهخداخشبیه . [ خ َ ش َ بی ی َ ] (اِخ ) قومی است از جهمیه . (منتهی الارب ). ظاهراً این همان خشبیه است که فرقه ای از زیدیه می باشند که به کمک مختاربن ابی عبید ثقفی برخاستند و صاحب منتهی الارب آنها را به جهمیه نسبت داده است . در فرهنگ ناظم الاطباء آمده است . «قومی از تازیان ». رجوع ب
خشبیهلغتنامه دهخداخشبیه . [ خ َ ش َ بی ی َ ] (اِخ ) نام کوهی است در نزدیکی مصیصه در مرز. (از معجم البلدان یاقوت ).
خشبیهلغتنامه دهخداخشبیه . [ خ َ ش َ بی ی َ ] (اِخ ) خشبیه یا سرخابیه اصحاب سرخاب طبری از فرق زیدیه اند که به کمک مختاربن ابی عبید ثقفی خروج کردند و چون سلاحی جز چوب (خشب ) نداشتند به این اسم خوانده شده اند و بعضی گفته اند که چون ایشان چوبه ٔ داری را که زیدبن علی بر آن آویخته شد حفظ کرده بودند
شبیهلغتنامه دهخداشبیه . [ ش َ ] (ع ص ، اِ) همانند. مثل . یقال : «هذا شبیه ذاک »؛ این مانند آن است . (از اقرب الموارد). مانند. (متن اللغة) (منتهی الارب ). نظیر. شبه . همچون . همال . تا. چون . ند. همتا. ج ، اشباه : نمتک و بسد نزدیکشان یکی باشداز آن که هر دو به گو