سهام1shares, stock, equities1واژههای مصوب فرهنگستانسرمایهای بهصورت بخشی از مایملک شرکت که متناسب با آن صاحب سرمایه در بخشی از خالص درآمد شرکت سهیم میشود
سپارشلغتنامه دهخداسپارش . [ س ِ / س ُ رِ ] (اِمص ) کسی را به کسی سپردن برای اهتمام و تیمار وی . (بهار عجم ). سپردن و در عرف سپردن کسی را به کسی برای اهتمام و تیمار وی . (آنندراج ) : اگر در مصاف یکی کشته آید نامش ازجریده ٔ بندگان مسترید
سپارشدیکشنری فارسی به انگلیسیcommendation, consignment, delegation, devolution, emphasis, order, recommendation
شارشاهلغتنامه دهخداشارشاه . (اِخ ) محمدبن شار ابونصربن محمد معروف به شارشاه از پادشاهان غرشستان در عهد سلطان محمود غزنوی و این شارشاه چون به عرصه رسید پدر وی شارابونصر ملک به وی بازگذارد. چون بر طاعت آل سامان نشو و نما یافته و در حجر رعایت ایشان روزگار گذاشته بود در برابر ابوعلی بن سیمجور که عص
شارشکلغتنامه دهخداشارشک . [ رَ ] (اِ) بمعنی تیهو باشد و آن جانوری است مانند کبک لیکن کوچکتر از کبک است . (برهان قاطع). طیهوج است . (فهرست مخزن الادویه ). || بمعنی رباب نیز آمده است و آن سازی است مانند طنبور بزرگی که دسته ٔ کوتاهی داشته باشد و بجای تخته بر روی آن پوست آهو کشند و چهار تار بر آن
شارشآمیزflow mixerواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای در درون لوله، معمولاً به شکل مارپیچ، برای مخلوط کردن جریان چند شاره
شارشسنج 1flowmeterواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای که آهنگ جریان شاره را در لولهها اندازهگیری میکند
فراشارششناسیmetarheologyواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از شارششناسی که بینابین درشتشارششناسی و ریزشارششناسی قرار میگیرد
شارشاهلغتنامه دهخداشارشاه . (اِخ ) محمدبن شار ابونصربن محمد معروف به شارشاه از پادشاهان غرشستان در عهد سلطان محمود غزنوی و این شارشاه چون به عرصه رسید پدر وی شارابونصر ملک به وی بازگذارد. چون بر طاعت آل سامان نشو و نما یافته و در حجر رعایت ایشان روزگار گذاشته بود در برابر ابوعلی بن سیمجور که عص
شارشکلغتنامه دهخداشارشک . [ رَ ] (اِ) بمعنی تیهو باشد و آن جانوری است مانند کبک لیکن کوچکتر از کبک است . (برهان قاطع). طیهوج است . (فهرست مخزن الادویه ). || بمعنی رباب نیز آمده است و آن سازی است مانند طنبور بزرگی که دسته ٔ کوتاهی داشته باشد و بجای تخته بر روی آن پوست آهو کشند و چهار تار بر آن
شارش دوبعدیtwo-dimensional flowواژههای مصوب فرهنگستانشارشی که سرعت هر نقطة آن تابعی از دو مختصة مکانی است
فشارشلغتنامه دهخدافشارش . [ ف ِ رِ ](اِمص ) فشار دادن . (فرهنگ فارسی معین ) : بزر سفره ٔ پشت از فشارش امعاءبسیم کان میان ران ز جنبش اعصاب .خاقانی .
دیداریسازی شارشflow visualizationواژههای مصوب فرهنگستانهر شیوهای که بهکمک آن الگوهای شارش قابل دیدن شود
بخش واشارشreverse flow regionواژههای مصوب فرهنگستانمحلی بر روی دیسک چرخانه که در آن جریان هوایی که از میان دیسک میگذرد در خلاف جهت جریان طبیعی موتور است