سپیدرخلغتنامه دهخداسپیدرخ . [ س َ / س ِ رُ ] (ص مرکب ) آنکه رخساره و روی او سپید باشد : تذرو عقیق روی ، کلنگ سپیدرخ گوزن سیاه چشم ، پلنگ ستیزه کار.فرخی .
سپیدروفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه چهرهای سفید و درخشان دارد؛ روسفید؛ سپیدرخ؛ سپیدچهره.۲. [مجاز] مردم نیکوکار.۳. [مجاز] سربلند؛ سرفراز.
عقیق رویلغتنامه دهخداعقیق روی . [ ع َ ] (ص مرکب )که رویی چون عقیق دارد. گلفام و گلگون : تذرو عقیق روی کلنگ سپیدرخ گوزن سیاه چشم پلنگ ستیزه کار.فرخی .
ستیزه کارلغتنامه دهخداستیزه کار. [ س ِ زَ / زِ ] (ص مرکب ) لجوج . کینه توز. ظالم . نیرومند. قاهر : و [ غوریان ] مردمانی شوخ روی و ستیزه کارند و بد دل و حسودند. (حدود العالم ).تذرو عقیق رو کلنگ سپیدرخ گوزن سیاه چشم پلنگ ستیزه کار.<br