زینچهrail chair, chairواژههای مصوب فرهنگستانصفحۀ فولادی شکلدادهشده که بین ریل و ریلبند قرار میگیرد
تسلیم برشیshear yielding, shear bandingواژههای مصوب فرهنگستانوارد آوردن تنش بر ماده، فراتر از نقطۀ تسلیم، چنانچه بدون تغییر حجم دچار کجریختی شود
شارش برشیshear flow, shear layerواژههای مصوب فرهنگستان1. در مکانیک سیالات، شارشی که در آن تنش برشی وجود دارد 2. در مکانیک جامدات، حاصلضرب تنش برشی در کوچکترین بعد سطحمقطع یک عضو جدارنازک
صندلی سلمانیbarber chair/ barber's chair, tombstone 2واژههای مصوب فرهنگستانکُندهای که براثر قطع ناقص درخت به شکل صندلی درآمده است
سپری شدنلغتنامه دهخداسپری شدن . [ س ِ پ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گذشتن و آخر شدن . (آنندراج ). گذشتن و تمام شدن . (غیاث ). منقضی شدن و تمام شدن . (ناظم الاطباء) : چون سال صد و نود و نه سپری شد و سال دویست اندر آمد به اول ماه محرم همه ٔسپاه به در کوفه آورد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی
سپری شدنفرهنگ مترادف و متضادپایان یافتن، گذشتن، منقضی شدن، تمام شدن، به اتمامرسیدن، گذشتن، طی شدن، به سررسیدن ≠ شروع شدن
سپریفرهنگ فارسی عمیدبه سررسیده؛ پایانیافته؛ به آخررسیده؛ تمامشده؛ پایانپذیر.⟨ سپری شدن: (مصدر لازم) پایان یافتن؛ به آخر رسیدن؛ سر رسیدن: ◻︎ هرچ آن سپری شود سرانجام / خواهی قدمی و خواه صدگام (نظامی۳: ۵۰۲).⟨ سپری کردن: (مصدر متعدی) سپری گردانیدن؛ تمام کردن؛ پایان دادن؛ به پایان رسانیدن.&lan
سپریلغتنامه دهخداسپری . [ س ِ پ َ ] (ص نسبی ) پازند «سپور» (کامل ) و «سپوری » = پهلوی «سپوریک » (تمام )، پهلوی «سپور» ، (تمام ) «سپورکیه » (کمال ، تمامی )، ارمنی «سپر» (پایان ). کلمه ٔ سپری فارسی = پهلوی «سپریک » ، پهلوی «سپور» = پارسی باستان «سپرنه » ، ارمنی «سپر» . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معی
سپریفرهنگ فارسی عمیدبه سررسیده؛ پایانیافته؛ به آخررسیده؛ تمامشده؛ پایانپذیر.⟨ سپری شدن: (مصدر لازم) پایان یافتن؛ به آخر رسیدن؛ سر رسیدن: ◻︎ هرچ آن سپری شود سرانجام / خواهی قدمی و خواه صدگام (نظامی۳: ۵۰۲).⟨ سپری کردن: (مصدر متعدی) سپری گردانیدن؛ تمام کردن؛ پایان دادن؛ به پایان رسانیدن.&lan
سپریفرهنگ مترادف و متضاد۱. پایانیافته، بهآخررسیده، طی، گذشت ۲. محو، معدوم، نابود، نیست ≠ هست ۳. پایمال
سپریلغتنامه دهخداسپری . [ س ِ پ َ ] (ص نسبی ) پازند «سپور» (کامل ) و «سپوری » = پهلوی «سپوریک » (تمام )، پهلوی «سپور» ، (تمام ) «سپورکیه » (کمال ، تمامی )، ارمنی «سپر» (پایان ). کلمه ٔ سپری فارسی = پهلوی «سپریک » ، پهلوی «سپور» = پارسی باستان «سپرنه » ، ارمنی «سپر» . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معی
نااسپریلغتنامه دهخدانااسپری . [ اِ پ َ ] (ص مرکب ) جاویدان . خالد. همیشگی . ثابت . پابرجا. دائمی . مقابل اسپری : جنان جای الفنج و ملک بقاست بقائی و ملکی که نااسپریست . ناصرخسرو.رجوع به اسپری و سپری شود.
اسپریلغتنامه دهخدااسپری . [ اِ پ َ ] (ص نسبی ) سپری . آخر. (جهانگیری ). به آخرآمده . (اوبهی ). به انجام رسیده . (رشیدی ). آخرشده . بنهایت رسیده . (برهان ).- اسپری شدن و گشتن ؛ بپایان رفتن و به آخر رسیدن . تمام شدن . کامل شدن . خاتمه یافتن . مضی :</
سپریفرهنگ فارسی عمیدبه سررسیده؛ پایانیافته؛ به آخررسیده؛ تمامشده؛ پایانپذیر.⟨ سپری شدن: (مصدر لازم) پایان یافتن؛ به آخر رسیدن؛ سر رسیدن: ◻︎ هرچ آن سپری شود سرانجام / خواهی قدمی و خواه صدگام (نظامی۳: ۵۰۲).⟨ سپری کردن: (مصدر متعدی) سپری گردانیدن؛ تمام کردن؛ پایان دادن؛ به پایان رسانیدن.&lan
اسپریفرهنگ فارسی عمید= سپری: ◻︎ کمبیش دهر پیر نخواهد شد اسپری / تا کی امید بیشی و تا کی غم کمی (ناصرخسرو: ۴۵۸).