سوزن بانلغتنامه دهخداسوزن بان . [ زَ ] (ص مرکب ) آنکه سوزن راه آهن را نگهبانی کند. آنکه در راه آهن بر سر دو راهی یا ایستگاه موظف است ریلها را برای عبور قطار وصل یا قطع کند. (فرهنگ فارسی معین ).
سوزن بانفرهنگ فارسی عمیدکسی که در راهآهن بر سر دوراهی یا ایستگاه مٲمور قطع یا وصل کردن ریلها پیش از عبور قطار میباشد.
سوزنلغتنامه دهخداسوزن . [ زَ ] (اِ) سانسکریت «سوسی » (سوزن ). «هوبشمان ص 755». قیاس کنید با اوستا «سوکا» (سوزن )، پهلوی «سوکن » ، پازند «سوزن »، «سوزن » ، کردی «شوزهین »، «بزهوزهین »، «سوزهین » ، استی عاریتی و دخیل «سژین »، «سوژین » ، بلوچی «سوسین »، «سیسین ،
بانلغتنامه دهخدابان . (اِ) رئیس . || (پساوند) دارنده . دارا. (یادداشت مؤلف ). خداوند، و استعمال آن مرکب است . (شرفنامه ٔ منیری ). صاحب . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). صاحب . خداوند. بزرگ . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). دارنده ٔ چیزی . (فرهنگ رشیدی ). در پهلوی پان و در اوستا و سانسکریت پانه
سوزنلغتنامه دهخداسوزن . [ زَ ] (اِ) سانسکریت «سوسی » (سوزن ). «هوبشمان ص 755». قیاس کنید با اوستا «سوکا» (سوزن )، پهلوی «سوکن » ، پازند «سوزن »، «سوزن » ، کردی «شوزهین »، «بزهوزهین »، «سوزهین » ، استی عاریتی و دخیل «سژین »، «سوژین » ، بلوچی «سوسین »، «سیسین ،
سوزنفرهنگ فارسی عمید۱. میله فلزی کوچک نوکتیز که ته آن سوراخ دارد و برای دوختن پارچه یا چیز دیگر به کار میرود؛ درزن؛ دوزنه؛ دوزینه.۲. (پزشکی) [عامیانه] آمپول.۳. وسیلهای که با آن در تقاطعهای راهآهن مسیر حرکت قطار را عوض میکنند.⟨ سوزن زدن:۱. دوختن پارچه با دست و بهوسیلۀ نخ و سوزن؛ دوخت
چشم سوزنلغتنامه دهخداچشم سوزن . [ چ َ / چ ِ م ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از سوراخ سوزن است . (بهار عجم ). سوراخ سوزن . چشمه ٔ سوزن . بعربی ، سم الخیاط. کون سوزن (در اصطلاح عامه ) : در این پیدا نهانی را چو دیدی برون رفت ا
سوزنلغتنامه دهخداسوزن . [ زَ ] (اِ) سانسکریت «سوسی » (سوزن ). «هوبشمان ص 755». قیاس کنید با اوستا «سوکا» (سوزن )، پهلوی «سوکن » ، پازند «سوزن »، «سوزن » ، کردی «شوزهین »، «بزهوزهین »، «سوزهین » ، استی عاریتی و دخیل «سژین »، «سوژین » ، بلوچی «سوسین »، «سیسین ،
سرسوزنلغتنامه دهخداسرسوزن . [ س َ رِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از مقدار قلیل . (بهار عجم ) (آنندراج ) : گر افتد بر ایشان به سرسوزنی دهن را گشایند چون روزنی .نظامی .
کاغذ سوزنلغتنامه دهخداکاغذ سوزن . [ غ َ ذِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاغذ سوزن زده . کاغذ گرده . کاغذی که مصوران نقش سیاه قلم بر آن کشند و آن را سوزن کنند [ با سوزن سوراخ کنند ] و باز بر کاغذ سفید گذاشته و سوده زغال در پارچه باریک بسته بر آن افشانند و آن نقش صورتی پیدا کند بعد از آن بر سیه قلم
چشمه ٔ سوزنلغتنامه دهخداچشمه ٔ سوزن . [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) چشم سوزن را گویند. (انجمن آرا). کنایه از سوراخ سوزن است . (آنندراج ). سَم ُ الخِیاط : این جهان با دل تو تنگ تر