شادخوارلغتنامه دهخداشادخوار. [خوا / خا ] (نف مرکب ) خوشحال و فرحناک . (فرهنگ جهانگیری ). نیکبخت . عیاش . (ناظم الاطباء). گذراننده ٔ معاش بی زحمت و کدورت و تنگی . (برهان قاطع) : زین سو سپه توانگر و زان سو خزینه پرو اندر میان رعیت خ
شادخوارفرهنگ فارسی عمید۱. شادیخوار؛ شادمان؛ خوشحال: ◻︎ بادهشناس مایهٴ شادی و خرّمی / بی باده هیچ جان نشد از مایه شادخوار (مسعودسعد: ۵۴۲)، ◻︎ تو شادی کن ار شادخواران شدند / تو با تاجی ار تاجداران شدند (نظامی۵: ۹۱۰).۲. خوشگذران: ◻︎ به پیری و به خواری بازگردد / به آخر هر جوان و شادخواری (ناصرخسرو: ۵۰۲).۳. شر
شادخوار بخاریلغتنامه دهخداشادخوار بخاری . [ خوا / خا رِ ب ُ ] (اِخ )به ظن قوی نام شاعری باستانی از مردم بخارا که در نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی لغت «یاکند» بیتی را شاهد آورده و به او نسبت کرده در دیگر نسخه ها همان بیت را به شاکر بخاری منسوب داشته اند. (از یادداشت مؤلف