سوزیدنلغتنامه دهخداسوزیدن . [ دَ ] (مص ) سوختن : برق می انداخت میسوزید سنگ ابر می غرید رخ می ریخت رنگ . مولوی .گفت من سوزیده ام زآن آتشی تو مگر اندر بر خویشم کشی .مولوی .
سپوزیدنلغتنامه دهخداسپوزیدن . [ س ِ / س َ / س ُ دَ ] (مص ) (از: سپوز + َیدن ، پسوند مصدری ) چیزی را بعنف و زور در چیزی فروبردن . (غیاث ) (آنندراج ) : ولی را گاه نه برگاه بنشان عدو را چاه کن در چاه