سوزاندنلغتنامه دهخداسوزاندن . [ دَ ] (مص ) سوزانیدن . (ناظم الاطباء). آتش زدن : بسوزاندم هر شبی آتشش سحر زنده گردم به بوی خوشش . سعدی .مبارک ساعتی باشد که با منظور بنشینی به نزدیکت بسوزاند مگر از دور بنشینی . <p class="author"
سوزانیدنلغتنامه دهخداسوزانیدن . [ دَ ] (مص ) آتش زدن . (ناظم الاطباء). سوزاندن : گر زآنکه ببخشایی فصل است بر اصحابت ور زآنکه بسوزانی حکم است بر املاکت . سعدی .منازل و باغات و بساتین ایشان را بسوزانید. (تاریخ قم ص <span class="hl" dir="
سوزاندنفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی را آتش زدن یا در آتش انداختن که بسوزد؛ آتش زدن در چیزی.۲. با حرارت زیاد سبب آسیب یا آزار شدن.۳. [مجاز] اثر گذاشتن؛ تٲثیر گذاشتن.۴. [مجاز] تباه کردن؛ ضایع ساختن.