ماست سویاsoy yoghurtواژههای مصوب فرهنگستانفراوردهای با بافت خامهای که از شیر سویا تهیه میشود و جانشینی است برای پنیر خامهای و خامۀ ترش
سههشتوجهی سهگوشهای، سههشت وجهی سهگوشtrigonal trisoctahedronواژههای مصوب فرهنگستان← سههشتوجهی
سیه پیسهلغتنامه دهخداسیه پیسه . [ ی َه ْ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) سیاه پیسه . آنکه خال سفید و لکه سفید داشته باشد : این باز سیه پیسه نگر بی پر و چنگال کو هیچ نه آرام همی گیرد و نه هال .ناصرخسرو.
شه شهلغتنامه دهخداشه شه . [ ش َه ْ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه شاه که در اصطلاح شطرنج آنرا کش گویند : گفت شه شه وآن شه کبر آورش یک به یک شطرنج برزد بر سرش .مولوی .
اطعندیکشنری عربی به فارسیخون بسته و لخته شده , خون , تکه سه گوش (در دوزندگي) , زمين سه گوش , سه گوش بريدن , شاخ زدن , باشاخ زخمي کردن , سوراخ کردن
goresدیکشنری انگلیسی به فارسیگل ها، خون، تکه سه گوش، خون بستهو لخته شده، زمین سه گوش، شاخ زدن، سه گوش بریدن، با شاخ زخمی کردن، سوراخ کردن
goreدیکشنری انگلیسی به فارسیگور، خون، تکه سه گوش، خون بستهو لخته شده، زمین سه گوش، شاخ زدن، سه گوش بریدن، با شاخ زخمی کردن، سوراخ کردن
سهلغتنامه دهخداسه . [ س ِ ] (عدد، ص ، اِ) ترجمه ٔ ثلاث . (آنندراج ) (ترجمان القرآن ). عدد توصیفی . (ناظم الاطباء). علامت آن [ 3 ] است . دو بعلاوه یک . (ناظم الاطباء) : میلا و منی ای فغ و استاد توأم من پیش آی و سه بوسه ده و م
سهلغتنامه دهخداسه . [ س ُه ْ / س َه ْ ] (ع اِ) کون . مقعد. سرین .(ناظم الاطباء). سرین یا حلقه ٔ دبر. (منتهی الارب ).
دباسهلغتنامه دهخدادباسه . [ دَب ْ با س َ ] (اِ) دواسه . حلوایی باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ).
دبوا د کرانسهلغتنامه دهخدادبوا دکرانسه . [ دُ بو آ دُ س ِ ] (اِخ ) ادموند لوئی آلکسی . ژنرال و مرد سیاسی فرانسه . متولد به سال 1747 و متوفی به سال 1814.
دبوسهلغتنامه دهخدادبوسه . [ دَ س َ ] (اِخ ) شهر کوچکی است میان بخارا وسمرقند و دبوسی نسبت بدانجاست و عده ای از علما بدین شهر منسوبند. رجوع به دبوس و دبوسی و دبوسیه شود.
دبوسهلغتنامه دهخدادبوسه . [ دَ س َ / س ِ ] (اِ) خانه ٔ زیر کشتی یا پس کشتی یاانبار کشتی . خانه ٔ پس کشتی . (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر). دبوس . (ناظم الاطباء). خانه ٔ کشتی . (برهان ). نام منزلی از جهاز کشتی در زیر عرشه که زن ناخدا وحرم اهل جهاز در آن نشینند
کاسهلغتنامه دهخداکاسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) ظرفی باشد که چیزی در آن خورند. (برهان ). ناجود و قدح و جام و ساغر و پیاله و دوری و طبقچه ٔ بزرگ و یا کوچک مسین و یا چوبین و یا گلین و بادیه و قدح چینی بزرگ و کوچک و هرظرفی که در آن چیزی خورند. (ناظم الاطباء). ظرف مدو