سماویلغتنامه دهخداسماوی . [ س َ ] (ص نسبی ) منسوب که آسمان باشد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : تن زمینی است میارایش و بفگن بزمین جان سماویست بیاموزش و بربر بسماش . ناصرخسرو.و در این زمان دعوی هیچ آفتی از سماوی و ارضی نکنیم . (تاریخ قم
سماویلغتنامه دهخداسماوی . [ س َ ] (ص نسبی ) منسوب که آسمان باشد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : تن زمینی است میارایش و بفگن بزمین جان سماویست بیاموزش و بربر بسماش . ناصرخسرو.و در این زمان دعوی هیچ آفتی از سماوی و ارضی نکنیم . (تاریخ قم
جرم سماويدیکشنری عربی به فارسیجسم کروي , گوي , عالم , احاطه کردن , بدور چيزي گشتن , بدور مدار معيني گشتن , کروي شدن