صفدریفرهنگ فارسی عمید[عربی. فارسی] [قدیمی]۱. دریدن و شکافتن صف لشکر در جنگ.۲. [مجاز] دلیری: ◻︎ سَروری بیبلا به سر نشود / صفدری بیمصاف برناید (خاقانی: ۸۶۲).
صفدریلغتنامه دهخداصفدری . [ ص َ دَ ] (حامص مرکب ) دریدن صف . شکافتن صف . بهم زدن صف روز نبرد : سروری بی بلا بسر نشودصفدری بی مصاف برناید. خاقانی .رجوع به صف و صفدر شود.
سفید کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. گچ اندود کردن، سفیدکاری کردن ۲. بهرنگ سفیددرآوردن ۳. زدودن (چرک، زنگ، سیاهی) پاک کردن، سفیدگری کردن
شخرورلغتنامه دهخداشخرور. [ ش َ ] (اِ) توت سیاه . || شاه توت . || خاکستری که در گازری و سفیدگری جامه به کار برند. (ناظم الاطباء).
روی گریلغتنامه دهخداروی گری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) سفیدگری . شغل و پیشه ٔروی گر. (ناظم الاطباء). عمل و شغل روی گر. صفاری . || (اِ مرکب ) دکان روی گر. (یادداشت مؤلف ).
سفیدگریbleaching 2واژههای مصوب فرهنگستانفرایندی برای زدودن ناخالصیهای طبیعی و مصنوعی از پارچه که در نتیجۀ آن منسوجات تکمیلشده کاملاً سفید میشوند یا منسوج برای رنگرزی آماده میشود
سفیدگریbleaching 2واژههای مصوب فرهنگستانفرایندی برای زدودن ناخالصیهای طبیعی و مصنوعی از پارچه که در نتیجۀ آن منسوجات تکمیلشده کاملاً سفید میشوند یا منسوج برای رنگرزی آماده میشود