سداد ابی جرابلغتنامه دهخداسداد ابی جراب . [ س ِ دُ اَ ج ِ ] (اِخ ) جایگاهی است در جانب فرودین عقبه ٔ منی پائین قبور بر جانب راست ِ رونده بطرف منی منسوب به ابوجراب عبداﷲبن محمدبن عبداﷲبن
سَدِيداًفرهنگ واژگان قرآنمحکم و استوار وبا صلابت (از ماده سداد است ، که به معناي اصابت رأي ، و داشتن رشاد است ، و بنابر اين ، قول سديد ، عبارت است از کلامي که هم مطابق با واقع باشد ، و
اسدادلغتنامه دهخدااسداد. [ اِ ] (ع مص ) صواب طلب کردن . سداد خواستن . طلب کردن صواب را. (منتهی الارب ). صواب خواستن . (زوزنی ). || بصواب و راستی رسیدن . (منتهی الارب ). صواب یافت
تسدیدلغتنامه دهخداتسدید. [ ت َ ] (ع مص ) توفیق دادن . (تاج المصادر بیهقی ). توفیق صواب و سداد دادن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیکو کردن و توفیق صواب و سداد دادن خدا ک
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی خالد الاحول . هندوشاه در تجارب السلف (ص 168) آرد: او ازمولی زادگان است . مردی داهی و عاقل و فَطِن و ادیب وکاتب و فصیح بود و در ا
کثیرلغتنامه دهخداکثیر. [ ک َ ] (اِخ ) ابن عباس داماد امیرالمؤمنین علی علیه السلام و ام کلثوم بنت علی از کلبیه زوجه ٔ اوست . وی به صفت صلاح و سداد اتصاف داشت و در زمان عبدالملک
دساملغتنامه دهخدادسام . [ دِ ] (ع اِ) سرپوش شیشه و مانند آن . (منتهی الارب ). «سداد» و آنچه در بطری و مانند آن را بوسیله ٔ آن بندند. (ازاقرب الموارد). سر شیشه و جز آن . || آنچه
سددلغتنامه دهخداسدد. [ س َدَ ] (ع اِمص ) درستی و راستی در کردار و گفتار، و آن مقصور از سداد است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
عرجیلغتنامه دهخداعرجی . [ ع َ ] (اِخ ) شاعری از امویان معاصر ولیدبن یزید. و او راست بیت معروف :أضاعونی و أی فتی أضاعوالیوم کریهة و سداد ثغر.(یادداشت مؤلف ).