سافحلغتنامه دهخداسافح . [ ف ِ ] (ع ص ) ریزان . (منتهی الارب ). ریزنده ٔ خون یا اشک . (از شرح قاموس ) : مساقی جویبارش به آب سافح چون سواقی سیم ساق از شراب طافح . (ترجمه ٔ محاسن ا
سافعةلغتنامه دهخداسافعة. [ ف ِ ع َ ] (ع ص ) سموم سافعه ؛ بادهای گرمی که روی را بسوزاند و رنگ آن را برگرداند. ج ، سوافع. (ناظم الاطباء).
ابوسلمهلغتنامه دهخداابوسلمه . [اَ س َ ل َ م َ ] (اِخ ) حفص بن سلیمان الخلال الهمدانی مولی السبیع یا بنی الحرث بن کعب از مردم ایران وزیر ابوالعباس سفّاح اول خلفاء عباسی و بعضی نام ا
مجزاءةلغتنامه دهخدامجزاءة. [ م َ زَ ءَ ] (اِخ ) ابن الکوثربن زفربن الحارث الکلابی ، معروف به ابی الورد و از سران سپاه مروان بن محمد (آخرین امویان شام ) بود. زمانی که دولت از مروان
ابومسلملغتنامه دهخداابومسلم . [ اَ م ُ ل ِ ] (اِخ ) مروزی .بلعمی در ترجمه ٔ طبری آرد: خبر بیرون آمدن ابومسلم صاحب دولت ولد عباس ، و این ابومسلم غلامی بود و سرّاجی همی کردی نامش عبد
ابناءلغتنامه دهخداابناء. [ اَ ] (اِخ ) ابناء فارس یا ابناء یمن . نامی است احفاد و اخلاف سپاه ایران را که بروزگار کسری انوشروان براندن حبشة از ساحل جنوبی عربستان به یمن شدند و بام
طبرستانلغتنامه دهخداطبرستان . [ طَ ب َ رِ ] (اِخ ) (از: طبر+ ستان ، مزید مؤخر مکان ) لغتاً بمعنی مکان طبر (تپور) ها. و تپور نام قوم قدیمی ساکن آن ناحیت بوده است . (برهان ). بلادی