سترپوشلغتنامه دهخداسترپوش . [ س ِ ] (نف مرکب ) چیزی که ستر عورت بدان کنند. (آنندراج ) : برفت سایه ٔ درویش و سترپوش غریب بپوش بار خدایا به عفو ستارش . سعدی .یک رنگ شویم تا نماند ای
سترپوشیلغتنامه دهخداسترپوشی . [ س ِ ] (حامص مرکب ) عمل ستر پوشیدن . پرده پوشی : بکن سترپوشی که پوشیده ایم برسوایی کس نکوشیده ایم . نظامی .رجوع به ستر شود.
ستردنلغتنامه دهخداستردن . [ س ِ / س ُ ت ُ دَ ] (مص ) (از: ستر+ دن ، پسوند مصدری ) رجوع کنید به ستوردن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). محو. (مجمل اللغة)(تاج المصادر بیهقی ) (ترجما
سترونلغتنامه دهخداسترون . [ س َ ت َرْ وَ / س ُ ت ُرْوَ ] (ص ) هندی باستان «ستری » (بی حاصل ، ناحاصلخیز)، ارمنی «سترج » ، یونانی «ستیره » ، لاتینی «ستریلیس » ،گتی «ستیرو» ، یهودی