ساق روانلغتنامه دهخداساق روان . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ شهرستان مشهد واقع در 34هزارگزی باختری مشهد، و2هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ مشهد به قوچان . جلگه ، و هوایش معتدل ، و آبش از قنات ، و محصولش غلات است
ساق بر ساق مالیدنلغتنامه دهخداساق بر ساق مالیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) طپیدن و دست و پا زدن در حالت نزع . (آنندراج از بهار عجم ).
ریشه 3sagواژههای مصوب فرهنگستانزائدهای پرمانند در ضخامتهای متفاوت با سطوح خشن و نامنظم که عموماً از گوشههای زیرین قطعه با زوایای باز امتداد یافته است
حشاکلغتنامه دهخداحشاک . [ ح َش ْشا ] (اِخ ) نام رودی است . سرچشمه ٔ آن هرماس است و به دجله ریزد. و نیز نام وادیی به جزیرة در شمال عراق که از الهرماس تا دجله ممتد است . (معجم البلدان ).
ساقلغتنامه دهخداساق . (اِخ ) دهی است از دهستان مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک ، واقع در 70 هزارگزی جنوب خاوری فرمهین و 9 هزارگزی خاور راه اراک به خمین . کوهستانی ، و سردسیر، و آبش از قنات و محصولش غله و انگور است ، <span c
ساقلغتنامه دهخداساق . (اِخ ) آبی است متعلق به بنی عجل میان راه بصره و کوفه بسوی مکه . (معجم البلدان ).
ساقلغتنامه دهخداساق . (اِخ ) دهی است از دهستان زاوه بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه ، واقع در 46 هزارگزی جنوب خاوری تربت حیدریه سر راه مالرو عمومی زاوه . دامنه ، و هوایش معتدل ، و آبش از قنات . و محصولش غلات و تریاک و پشم است ، 1307
درازساقلغتنامه دهخدادرازساق . [ دِ ] (ص مرکب ) آنکه ساق دراز دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). أسوق . سُوّاق . سَوهَق . (منتهی الارب ).
پیچیده ساقلغتنامه دهخداپیچیده ساق . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) که ساقی قوی دارد: کثیف ؛ کوتاه انگشت پیچیده ساق ... (التفهیم ). || که ساق کژ دارد.
پیراحمد ورساقلغتنامه دهخداپیراحمد ورساق . [ اَ م َ ؟ ] (اِخ ) داروغه ٔ ری بعهد ابوالغازی سلطان حسین میرزا.وی بفرمان سلطان بدیعمیرزا سلطان بابر برلاس و شیخ عبداﷲ بکاول را بشکست . (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 394).
چهارساقلغتنامه دهخداچهارساق . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) این ترکیب در بیت ذیل از نظامی آمده است و از آن معنی چهارپایه و چهارستون برمی آید : دین راکه چهار ساق دادی زینگونه چهارطاق دادی .نظامی .