ساغری دوزلغتنامه دهخداساغری دوز. [ غ َ ] (نف مرکب ) دوزنده ٔ کفش ساغری . ساغری ساز. صاغری دوز. رجوع به ساغری و صاغری شود.
ساغرچلغتنامه دهخداساغرچ . [ غ َ ] (اِخ ) ساغرج . صاغرج . یکی از قراء سغد بر پنج فرسنگی سمرقند. رجوع به ساغرج شود.
ساغریلغتنامه دهخداساغری . [ غ َ ] (اِخ ) (مولانا...) از شاعران قرن نهم و معاصران و معاشران عبدالرحمن جامی و از ولایت ساغر و مقیم هرات و مردی ساده دل و بدشعر بود. بسال 877 هَ . ق . هنگام عزیمت جامی بسفر حج ، وی و شاعری دیگر بنام ویسی ابتدا بهمسفری او رغبت نمودن
ساغریلغتنامه دهخداساغری . [ غ َ ] (اِخ ) از شاعران قدیم عثمانی و از مردم ادرنه است . در آن دیار به «قزازعلی » معروف بود. وی از روزگار ابوالفتح سلطان محمدخان [ متوفی 886 هَ . ق . ] تا عهد سلطان سلیمان خان قانونی [ جلوس در 926 ه
ساغریلغتنامه دهخداساغری . [ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت واقع در 7هزارگزی جنوب خاوری و 2 هزارگزی راه فرعی عنبرآباد بسبزواران ، جلگه ای و گرمسیر و مالاریائی است . آبش از رودخانه ٔ هلیل ، محصول
ساغری دوزیلغتنامه دهخداساغری دوزی . [ غ َ ] (حامص مرکب ) عمل دوختن ساغری . حرفه و شغل سازنده ٔ ساغری . رجوع به ساغری شود.
ساغری سازلغتنامه دهخداساغری ساز. [ غ َ ] (نف مرکب )سازنده ٔ کفش ساغری . ساغری دوز. رجوع به ساغری شود.
ساغریلغتنامه دهخداساغری . [ غ َ ] (اِخ ) (مولانا...) از شاعران قرن نهم و معاصران و معاشران عبدالرحمن جامی و از ولایت ساغر و مقیم هرات و مردی ساده دل و بدشعر بود. بسال 877 هَ . ق . هنگام عزیمت جامی بسفر حج ، وی و شاعری دیگر بنام ویسی ابتدا بهمسفری او رغبت نمودن
ساغریلغتنامه دهخداساغری . [ غ َ ] (اِخ ) از شاعران قدیم عثمانی و از مردم ادرنه است . در آن دیار به «قزازعلی » معروف بود. وی از روزگار ابوالفتح سلطان محمدخان [ متوفی 886 هَ . ق . ] تا عهد سلطان سلیمان خان قانونی [ جلوس در 926 ه
ساغریلغتنامه دهخداساغری . [ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت واقع در 7هزارگزی جنوب خاوری و 2 هزارگزی راه فرعی عنبرآباد بسبزواران ، جلگه ای و گرمسیر و مالاریائی است . آبش از رودخانه ٔ هلیل ، محصول
ساغریلغتنامه دهخداساغری . [ غ َ ] (ترکی ، اِ) چرمی است که از پوست کفل خر ساخته میشود و رویش ناهموار است . (فرهنگ نظام ). ساغری را نیز [ چسته ] گویند و آن را از پوست کفل گورخر و اسب و استر و خر و الاغ سازند و از آن کفش و چیزهای دیگر دوزند. (برهان ). چرم کفل اسب و یاخر که از آن کفش سازند. (استین
ساغریلغتنامه دهخداساغری . [ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به ساغر، دهی در حوالی سمرقند. || منسوب به ساغر، قصبه ای در دکن هندوستان . رجوع به ساغر شود.
حسین آباد ساغریلغتنامه دهخداحسین آباد ساغری . [ ح ُ س ِ دِ غ ِ ] (اِخ ) ده از دهستان زیراستاق بخش مرکزی شهرستان شاهرود. 9هزارگزی جنوب شاهرود. چهارهزارگزی ایستگاه شاهرود. جلگه ، معتدل . سکنه 200 تن . فارسی . آب آن از قنات . محصولات آنجا
ساغریلغتنامه دهخداساغری . [ غ َ ] (اِخ ) (مولانا...) از شاعران قرن نهم و معاصران و معاشران عبدالرحمن جامی و از ولایت ساغر و مقیم هرات و مردی ساده دل و بدشعر بود. بسال 877 هَ . ق . هنگام عزیمت جامی بسفر حج ، وی و شاعری دیگر بنام ویسی ابتدا بهمسفری او رغبت نمودن
ساغریلغتنامه دهخداساغری . [ غ َ ] (اِخ ) از شاعران قدیم عثمانی و از مردم ادرنه است . در آن دیار به «قزازعلی » معروف بود. وی از روزگار ابوالفتح سلطان محمدخان [ متوفی 886 هَ . ق . ] تا عهد سلطان سلیمان خان قانونی [ جلوس در 926 ه
ساغریلغتنامه دهخداساغری . [ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت واقع در 7هزارگزی جنوب خاوری و 2 هزارگزی راه فرعی عنبرآباد بسبزواران ، جلگه ای و گرمسیر و مالاریائی است . آبش از رودخانه ٔ هلیل ، محصول
ساغریلغتنامه دهخداساغری . [ غ َ ] (ترکی ، اِ) چرمی است که از پوست کفل خر ساخته میشود و رویش ناهموار است . (فرهنگ نظام ). ساغری را نیز [ چسته ] گویند و آن را از پوست کفل گورخر و اسب و استر و خر و الاغ سازند و از آن کفش و چیزهای دیگر دوزند. (برهان ). چرم کفل اسب و یاخر که از آن کفش سازند. (استین