سارینوسلغتنامه دهخداسارینوس . (اِخ ) نام یکی از شش تن اصحاب الکهف است . (از تاریخ گزیده چ براون ص 78) . رجوع به اصحاب کهف شود.
سورنوسلغتنامه دهخداسورنوس . [ س ُ رَ ] (اِخ ) از اطبای قدیم و موضع او معلوم نیست . او راست : کتاب الحقن و أسطاث آنرا ترجمه و چنین اصلاح کرده است . (از ابن الندیم ). رجوع به تاریخ الحکماء ص 40، 42، 49
شورانگیزلغتنامه دهخداشورانگیز. [اَ ] (نف مرکب ) فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). فتان . (مهذب الاسماء). محرک . (فرهنگ فارسی معین ) : چو ابر از شوربختی شد نمکباردل از شیرین شورانگیز بردار. نظامی .توبه را تلخ میکند درحلق یار شیرین دهان شو
شیرنوشلغتنامه دهخداشیرنوش . (نف مرکب ) شیرنوشنده . که شیر مادر بخورد. شیرخوار : کودک اول چون بزاید شیرنوش مدتی خامش بود از جمله گوش .مولوی .
اصحاب کهفلغتنامه دهخدااصحاب کهف . [ اَ ب ِ ک َ ] (اِخ ) بمعنی صاحبان غار، و ایشان هفت تن بودند از دوستان حق که از خوف دقیانوس نام پادشاهی ظالم از شهر گریخته در غاری پنهان شده بخفتند و سگی بمحبت ایشان همراه بود بحکم الهی بعد سه صد سال بیدار شده باز بخفتند باز بقیامت خواهند برخاست . نام ایشان به اتف