ساختنیلغتنامه دهخداساختنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) ازدر ساختن . درخور ساختن . || که ساختن آن بتوان . || آنچه ساختن آن ضروری است . که ساختن آن واجب است .
سوختنیلغتنامه دهخداسوختنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) آنچه لایق سوختن باشد. آنچه درخور سوختن باشد : ای سوخته ٔ سوخته ٔ سوختنی ای آتش دوزخ از تو افروختنی . (منسوب به خیام ).خار کو مادر گلبرگ طری است زآنکه آزار کند سوختنی است . <p cla
درساختنیلغتنامه دهخدادرساختنی . [دَ ت َ ] (ص لیاقت ) درخور سازش و ساختن : ایزد چو نصیب من چنین کرددر ساختنی است با چنین درد.نظامی .
کشاندنیلغتنامه دهخداکشاندنی . [ ک َ / ک ِ دَ ] (ص لیاقت ) قابل کشاندن . قابل کشیدن . کشیدنی . (یادداشت مؤلف ). || منجر ساختنی . (یادداشت مؤلف ).
دورانداختنیلغتنامه دهخدادورانداختنی . [ اَ ت َ ] (ص لیاقت ) هر چیز که سزاوار دورانداختن باشد. (ناظم الاطباء). راندنی . دور ساختنی . || به دور پرتاب کردنی . || فضله ای از هر چیزی . (ناظم الاطباء).
مُرَکّبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت مُرَکّب، ترکیبشده، متحد، یگانه منسجم، متمرکز قائمبهذات، ذاتی مخلوط، آمیخته آمیزشی سنتزشده، مصنوعی، شیمیایی ترکیبی، ساختنی قرین
درساختنیلغتنامه دهخدادرساختنی . [دَ ت َ ] (ص لیاقت ) درخور سازش و ساختن : ایزد چو نصیب من چنین کرددر ساختنی است با چنین درد.نظامی .