زیور بستنلغتنامه دهخدازیور بستن . [ زی وَ ب َ ت َ] (مص مرکب ) زیور دادن . زیور زدن . زیور کشیدن . آرایش دادن . (آنندراج ). تحلیه . (ترجمان القرآن ). زیور کردن . بزک کردن . آراستن کسی یا چیزی را : چون نقاب خاک از چهره بگشاد [ دانه ] و روی زمین را زیور زمردین بست معلوم گردد ک
زیور دادنلغتنامه دهخدازیور دادن . [ زی وَ دَ ] (مص مرکب ) زیور بستن . آرایش دادن . (آنندراج ) : همو داد زیور سمرقند راسمرقند نی ، آنچنان قند را. نظامی (از آنندراج ).رجوع به زیور و زیور بستن و دیگر ترکیبهای زیور شود.
جقرملغتنامه دهخداجقرم . [ ج َ رَ ] (ع مص ) آراستن . آرایش کردن . مزین کردن . زیور بستن . زینت کردن . || مشهور کردن . شهره کردن . نامدار کردن . (دزی ).
زیور زدنلغتنامه دهخدازیور زدن . [ زی وَ زَ دَ ] (مص مرکب ) زیور بستن . (آنندراج ). آرایش کردن و زینت دادن : گویی که روز بزم تو از بس عطای توزیور زنند روی زمین را ز زر ناب . عثمان مختاری (از آنندراج ).مجلس ز می زیور زده وز جرعه خاک افسر
زیورلغتنامه دهخدازیور. [ زی وَ ] (اِ) بمعنی زینت و آرایش باشد و آنچه بدان زینت و آرایش کنند. (برهان ) (ناظم الاطباء). آنچه زیب و آرایش بدان بحاصل آید. (شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی زینت باشد و این لغت در اصل «زیب ور» بوده یعنی صاحب زیب ، «با» را حذف کردند... (انجمن آرا) (آنندراج ). چیزی که بدان آ
خنگ زیورلغتنامه دهخداخنگ زیور. [ خ ِ وَ ] (ص مرکب ) هر اسب ابلق و دورنگ . (ناظم الاطباء) : اگر بر اژدها و شیر جنگی بجنباند عنان خنگ زیور. عنصری .زمین نوردی خنگ زیور اسبی که هست زیور اسبان خنگ زیور. مسعودسعد.</
جمزیورلغتنامه دهخداجمزیور. [ ج َ وَ ] (اِ) اسبی را گویندکه روی و شکم و هر دو پای او سفید باشد. (برهان ).
زیورلغتنامه دهخدازیور. [ زی وَ ] (اِ) بمعنی زینت و آرایش باشد و آنچه بدان زینت و آرایش کنند. (برهان ) (ناظم الاطباء). آنچه زیب و آرایش بدان بحاصل آید. (شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی زینت باشد و این لغت در اصل «زیب ور» بوده یعنی صاحب زیب ، «با» را حذف کردند... (انجمن آرا) (آنندراج ). چیزی که بدان آ
جم زیورفرهنگ فارسی عمیداسبی که پیشانی، شکم، و دستوپایش سفید باشد: ◻︎ آتش و آب و باد و خاک شده / ابرش و خنگ و بور و جمزیور (مسعودسعد: ۲۲۴).