آبکش کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی غرق آب کردن، خیساندن، خیس کردن، آغشتن، آلودن، غرقه کردن، غرق کردن، بهزیر آب بردن، مستغرقکردن
رود زدنلغتنامه دهخدارود زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) رود نواختن .رودزنی کردن : آن زن ایشان را می دادی و ساقیگری کردی و رود زدی و سرود گفتی . (تاریخ بلعمی ).گاه گفتی بیا و رود بزن گاه گفتی بیا و شعر بخوان . فرخی .چون خداوند را فتحها پیوس
تحویزلغتنامه دهخداتحویز. [ ت َح ْ ] (ع مص ) اشتربه آب بردن . (تاج المصادر بیهقی ). به نرمی و سبکی راندن اشتران را سوی آب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء):حَوَّزَ الابل َ تحویزاً؛ وجهها الی الماء لیلةالحوز. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || در حوزه ٔچیزی آوردن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء
طلقلغتنامه دهخداطلق . [ طَ ل َ ] (ع اِ) بند از پوست خام ، یا عام ّ است . و منه الحدیث الحیاء و الایمان مقرونان فی طلق ؛ ای هما مجتمعان فی حبل شدید الفتل . (منتهی الارب ). رسن تافته . || بند چوبین . (مهذب الاسماء) . || بهره . (منتهی الارب ). نصیب . حصه . (منتخب اللغات ). || شبرم . || گیاهی اس
نضحلغتنامه دهخدانضح . [ ن َ ] (ع مص ) آب پاشیدن خانه را. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نضح البیت ؛ رشه رشاً ضعیفاً. (تاج العروس ). || آب پاشیدن بر کسی . (از اقرب الموارد). || اشک ریختن چشم . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تنضاح . (ناظم الاطباء) (اقرب الم
زیرلغتنامه دهخدازیر. (اِخ ) ابن بلخی در ذیل «زیر و کوه جیلویه » آرد: این قهستانی است نواحی بسیار و حومه ٔ آن زیراست و هوای آن سردسیر است و آبهای روان بسیار و دیهها داشتست نیکو اما در روزگار فترت و استیلاء ملحدان اباد اﷲ سنتهم خراب گشت و درختستان میوه هاست . و زیر،جامع و منبر دارد و نواحی آن
زیرلغتنامه دهخدازیر. (ع اِ) (از «زور») گویک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تکمه . (شرح قاموس فارسی ). || کتان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (شرح قاموس فارسی ) (اقرب الموارد). || خم بزرگ قاراندود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سبوی کلان .(منتهی الارب ) (نا
زیرلغتنامه دهخدازیر. [ زَی ْ ی ِ ] (ع ص ) (از «زور») خشمناک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زیرفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ بالا و زبر] پایین؛ ته.۲. علامتی به شکل «ـِ» که در پایین حرف گذاشته میشود؛ کسره.۳. (صفت) [مقابلِ بم] (موسیقی) صدای پست و نازک؛ صدای باریک.⟨ زیر لب: [مجاز] سخن آهسته؛ سخنی که کسی آهسته با خود یا دیگری بگوید.⟨ زیر نگین: [مجاز] چیزی که در تصرف یا زیر فرمان
زیرلغتنامه دهخدازیر. (ق ، اِ، حرف اضافه ) نقیض بالا. (برهان ). یعنی پایین . پهلوی «ازیر» ، «اژر» ، «هچ -اذر» ، از اوستایی «هچا + اذئیری » ، کردی «ژیر» ، بلوچی عاریتی «چره » و «شرا» و «شر» ... گیلکی «جیر» ، در اوراق مانوی به پارتی «دری » . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). ترجمه ٔ تحت که مقابل فوق است
دوزیرلغتنامه دهخدادوزیر. [ دُ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح نحو) جر. و علامت آن این است « » و آن را زیر حرف نهند وان [ اِن ْ ] تلفظ کنند: زید [ دِن ْ ] . (یادداشت مؤلف ). رجوع به جر شود.
حتیزیرلغتنامه دهخداحتیزیر. [ ] (اِخ ) ناحیتی است همه گرمسیر و درختان خرما دارد و در او هیچ شهر نیست و مردمانش سلاح ورز باشند. (نزهة القلوب ص 116 و 117). ناحیتی همه گرمسیر و درختان خرما و هیچ شهر ندارد و نزدیکی ولایت ایراهستان ا
حسن وزیرلغتنامه دهخداحسن وزیر. [ ح َ س َ ن ِ وَ ] (اِخ ) رجوع به حسنک وزیر و نظام الملک و حسن مهلبی شود.
حسنی وزیرلغتنامه دهخداحسنی وزیر. [ ح َ ی ِ وَ ] (اِخ ) حسین پاشابن عبدالکریم موره وی رومی متخلص به حسنی . مدتی والی بود و در 1294 هَ . ق . درگذشت .دیوان شعر او ترکی است . (هدیة العارفین ج 1 ص 329)