پیزولغتنامه دهخداپیزو. [ پیزْ زُ ] (اِخ ) نام بندری در ایتالیا کنار دریای مدیترانه ، دارای 8000 تن سکنه .
زیفةلغتنامه دهخدازیفة. [زَ ی َ ف َ ] (ع اِ) یکی زیف . (منتهی الارب ). واحد زیف در معنی کنگره . (از اقرب الموارد). واحد زیف ، پایه ٔنردبان و کنگره . (ناظم الاطباء). رجوع به زیف شود.
زیفلغتنامه دهخدازیف . (اِ) زفت را گویند و آن صمغی باشد سیاه که بر سر کچلان چسبانند. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) (اوبهی ) (ناظم الاطباء) (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 248). || گناه . (برهان ) (آنندراج ) (اوبهی ) (ناظم الاطباء). || بی ادبی بود. (لغت فرس
زیفلغتنامه دهخدازیف . (اِخ ) مردی از نسل یهودا. (اول تواریخ ایام 4: 16). || شهریست در قسمت جنوبی یهودا. (صحیفه ٔیوشع 15:24). || شهری است بر تلی که بمساحت <s
زیفلغتنامه دهخدازیف . [ زَ ] (ع مص ) خرامیدن در رفتار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خرامیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || دم در زمین کشیدن کبوتر و سینه برداشتن اونزدیک ماده و بانگ کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به
زیفانلغتنامه دهخدازیفان . [ زَ ی َ ] (ع مص ) زاف زیفاً و زیفاناً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به زیف شود. (ناظم الاطباء). تبختر در رفتار و در نهج البلاغة در وصف طاوس : «و یمیس بزیفانه »؛ مراد از زیفان حرکت دم طاوس است به چپ و راست . (اقرب الموارد). رجوع به زَیف شود.
مزيفدیکشنری عربی به فارسیساختگي , جعلي , قلا بي , تقليد , جعل , حلقه کردن , پيچيدن , جا زدن , وانمود کردن