جهرهلغتنامه دهخداجهره . [ ج َ رَ / رِ ] (اِ) بر وزن بهره ، چرخی باشد که جولاهگان به آن ریسمان در ماشوره پیچند. (برهان ). چرخه که جولاهگان بدان ریسمان در ماسوره کنند و آن ببای فارسی نیز آمده . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). چهره . چرخه . چرخ .
جهرةلغتنامه دهخداجهرة. [ ج َ رَ ] (ع اِ) آشکارا. (منتهی الارب ). عیان . (از اقرب الموارد) : ارنا اﷲ جهرة ؛ ای عیاناً غیرمستتر. (منتهی الارب ). || (مص ) آشکارا شدن . (آنندراج ).
جهیرةلغتنامه دهخداجهیرة. [ ج َ رَ ](ع ص ، اِ) مؤنث جهیر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جهیر شود. || ظاهر. در مقابل سریرة، گویند: هو عفیف السریرة و الجهیرة؛ ای الباطن والظاهر. (ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ). || بلندآواز. (ذیل اقرب الموارد از لسان العرب ).
زحرةلغتنامه دهخدازحرة. [ زَ رَ ] (ع مص ) معنی مره (یک بار) میدهد از زحر. || (اِ) درد زائیدن است . (تاج العروس ) (از متن اللغة) (ناظم الاطباء) (از المعجم الوسیط).
زحیریةلغتنامه دهخدازحیریة. [ زُ ح َ ری ی َ ] (اِخ ) سرزمین و نخلستانیست از آن بنی مسلمةبن عبید... در یمامه . این منقول از حفصی است . (از معجم البلدان ).
زهیرلغتنامه دهخدازهیر. [ زُ هََ ] (اِخ ) ابن محمدبن قمیر مروزی ، مکنی به ابومحمد. مردی زاهد بود و احمدبن منیع گوید پس از احمدبن حنبل کسی را به زهد زهیر ندیدم . او از حسین بن محمد مروزی و حسن بن موسی الاشیب و یعلی بن عبید و قعنبی و عبدالرزاق روایت کرده و در آخر عمر به طرسوس رفت و در آنجا بسال