زهدفروشیلغتنامه دهخدازهدفروشی . [ زُ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل زهدفروش : چه ملامت بود آن را که چنین باده خورداین چه عیب است بدین بی خردی وین چه خطاست باده نوشی که در او روی و ریایی نبودبهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست . حافظ.
زهدفروشلغتنامه دهخدازهدفروش . [ زُ ف ُ] (نف مرکب ) زهدفروشنده . متظاهر به زهد. کسی که تظاهر به زهد و تقوی کند بی آنکه زاهد باشد : مبوس جز لب ساقی و جام می حافظکه دست زهدفروشان خطاست بوسیدن . حافظ.نوبت زهدفروشان گرانجان بگذشت وقت ر
باده نوشفرهنگ فارسی عمیدنوشندۀ باده؛ بادهخوار: ◻︎ بادهنوشی که در او رویوریایی نبُوَد / بهتر از زهدفروشی که در او رویوریاست (حافظ: ۶۶).
دوروییفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط تزویر، مکاری، ریاکاری، سالوس، نیرنگ، حیله، مکر، کَلَک، ریا، نامردی، خیانت، فریب فخرفروشی کلاهبرداری، نفاق زهدفروشی، تظاهر، تشریفات
باده نوشلغتنامه دهخداباده نوش . [ دَ / دِ ] (نف مرکب )میخواره . (ناظم الاطباء). شرابخوار. می خوار. می گسار.شرابخواره . باده نوش . باده خوار. باده کش : باده نوشان درآمدند بجوش در و دیوار برکشید ندا. (منسوب به ن
زاهدیلغتنامه دهخدازاهدی . [ هَِ ] (حامص ) دین داری و تدیّن و پارسائی . (ناظم الاطباء) : نه آن میکند یار در شاهدی که با او توان گفت از زاهدی . سعدی (بوستان ).زاهدی بر باد الاّ مال و مذهب دادنت عاشقی در ششدر الاّ کفر و ایمان باختن
کلبهلغتنامه دهخداکلبه . [ ک ُ ب َ / ب ِ ] (اِ) خانه ٔ کوچک تنگ و تاریک را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). خانه ٔ محقر و تنگ و تاریک بود. (فرهنگ جهانگیری ). خانه ٔ کوچک و تیره . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). خانه ٔ کوچک . (غیاث ). خانه ٔ خرد و محقر. (فرهنگ رشی