جهملغتنامه دهخداجهم . [ ج َ هَِ ] (ع ص ) روی ترش و زشت ، گویند هو جهم الوجه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به جَهْم شود.
جهملغتنامه دهخداجهم . [ ج َ ] (ع مص ) روی ترش کردن . (تاج المصادر). ترش رویی کردن . (منتهی الارب ). روبرو شدن با کسی با رویی ترش و عبوس .(اقرب الموارد). ناخوش آمدن . (المصادر زوزنی ). || (ص ) روی ترش و زشت . (منتهی الارب ). گویند هو جهم الوجه . (منتهی الارب ). رجوع به جَهِم شود. || عاجز ضعیف
زحملغتنامه دهخدازحم . [ زَ ] (ع مص ) انبوهی کردن و بدوش برزدن . (المصادر زوزنی چ تقی بینش ص 257) (تاج المصادربیهقی ) (کنز اللغة) (کشف اللغات ). انبوهی کردن و تنگی نمودن . (آنندراج ): زحمه زحماً و زحاماً؛ انبوهی کرد او را و تنگی نمود. (از منتهی الارب ). «زحم
زعیملغتنامه دهخدازعیم . [ زَ ] (ع ص ) ضامن و پذرفتار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کفیل . ضامن و بمعنی وکیل . (غیاث اللغات ). ضامن . کفیل . پذیرفتار. (ناظم الاطباء). ضامن . (کشاف اصطلاحات الفنون ). کفیل ، و فی الحدیث ، الزعیم غارم . (اقرب الموارد) : قالوا نفقد صواع َ الم
ابوالقاسملغتنامه دهخداابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) زعیم الرؤساء ابن علی بن جهیر.رجوع به ابن جهیر زعیم ... و رجوع به زعیم ... شود.