زشتروییلغتنامه دهخدازشترویی . [ زِ ] (حامص مرکب ) زشت روئی . بدشکلی و بدرویی . (ناظم الاطباء). قباحت منظر. بدگلی . مقابل خوشگلی و وجاهت . (فرهنگ فارسی معین ) : تو گویی تا قیامت زشت رویی بر او ختم است و بر یوسف نکویی . سعدی (گلستان ).ر
زشتروییلغتنامه دهخدازشترویی . [ زِ ] (حامص مرکب ) زشت روئی . بدشکلی و بدرویی . (ناظم الاطباء). قباحت منظر. بدگلی . مقابل خوشگلی و وجاهت . (فرهنگ فارسی معین ) : تو گویی تا قیامت زشت رویی بر او ختم است و بر یوسف نکویی . سعدی (گلستان ).ر
خوشسیمافرهنگ مترادف و متضاد۱. خوشقیافه، زیبا، قشنگ، نکورو، خوشگل، خوبرو ≠ زشت، بدقیافه، بدرو ۲. مهرو، مهسا، مهجبین ≠ زشترو ۳. پریرو، پریچهر، زهرهجبین، وجیه، زیباروی، ملیح ≠ زشترو، بدگل
بدریختفرهنگ مترادف و متضادبدترکیب، بدشکل، بدقیافه، بدگل، زشت، زشترو ≠ چشمنواز، خوشریخت، خوشقیافه، قشنگ
زشتروییلغتنامه دهخدازشترویی . [ زِ ] (حامص مرکب ) زشت روئی . بدشکلی و بدرویی . (ناظم الاطباء). قباحت منظر. بدگلی . مقابل خوشگلی و وجاهت . (فرهنگ فارسی معین ) : تو گویی تا قیامت زشت رویی بر او ختم است و بر یوسف نکویی . سعدی (گلستان ).ر