زرق و برقدیکشنری فارسی به انگلیسیpizazz, pizzazz, dazzle, flashiness, gaiety, glamorization, grandiosity, luster, panache, pomp, show, showiness, tinsel, veneer
زرق آبادلغتنامه دهخدازرق آباد. [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان آباداست که در بخش اسفراین شهرستان بجنورد واقع است و 128 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
زرق پوشلغتنامه دهخدازرق پوش . [ زَ ] (نف مرکب ) کسی که لباس کبود می پوشد مانند صوفیان . (ناظم الاطباء). رجوع به زرق شود.
زرق پیشهلغتنامه دهخدازرق پیشه . [ زَ ش َ/ ش ِ ] (ص مرکب ) ریاکار. حیله گر. مکار : خاقانی را دلی است آلوده ٔ خشم زین زُرّق زرق پیشه ٔ ازرق چشم . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 725).رجوع به
زرق سازلغتنامه دهخدازرق ساز. [ زَ ] (نف مرکب ) که حیله سازد. فریبنده و مکرساز : دست بدار ای چو فلک زرق سازز آستی کوته و دست دراز نظامی .مشو جفت این جادوی زرق سازکه پنهان کشست آشکار