زرآکندهلغتنامه دهخدازرآکنده . [ زَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پرشده از زر. انباشته به زر. آکنده از زر : دل مکن چون زمین زرآکنده تا نگردی چو زر پراکنده .نظامی .
زرکندلغتنامه دهخدازرکند. [ زَ ک َ ] (ن مف مرکب ) زرآکنده . به زرآمیخته . مطلاشده . زرکوب شده : دین فروشی کنی که تا سازی بارگی نقره خنگ و زین زرکند. سنائی .ز خاک شمس فلک زرکند که تا گرددستام و گام و رکاب براق او زرکند. <p cla
آکندهلغتنامه دهخداآکنده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف ) پُر. انباشته . مملو. ممتلی . مکتنز. مشحون . مُختزَن : بایوان یکی گنج بودش [ فرنگیس را ] نهان نبد زآن کسی آگه اندر جهان یکی گنج آکنده دینار بودگهر بود و یاقوت بسیار بود.<b