زحام کردنلغتنامه دهخدازحام کردن . [ زِ ک َ دَ] (مص مرکب ) فشار آوردن . مزاحمت . زحام : چو بر تو دهر به آفات خود زحام کندترا بصبر بر او قصد شام باید کرد.ناصرخسرو.
زحامیکلغتنامه دهخدازحامیک . [ زَ ] (ع اِ) ج ِ زُحموک . کشوتا. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). رجوع به زجمول ، زحموک ، کشوتا، کشوت و اکشوت شود.
فشاردیکشنری فارسی به عربیاجهاد , تاثير , تاکيد , توتر , حمل , دفع , زحام , صحافة , ضغط , ظلم , عثرة , وطاة
گول زدندیکشنری فارسی به عربیاحتيال , احمق , اخدع , تملق , حفارة , خدعة , خطاف , داهن , زحام , غشاش , فارس , لثة , نورس
ازدحاملغتنامه دهخداازدحام . [ اِ دِ ] (ع مص ) انبوهی کردن بر. (مجمل اللغة) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). زحام . زحمت . تزاحم . (مجمل اللغه ). مزاحمت . بک . مک . هجوم و انبو
انبوهی کردنلغتنامه دهخداانبوهی کردن . [ اَم ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جمعیت کردن و بر یکدیگر فشار وارد آوردن . (ناظم الاطباء). زحمت . (تاج المصادر بیهقی ). زحام . (دهار). اعتراک . ازدحام .
زحمت دادنلغتنامه دهخدازحمت دادن . [ زَ م َ دَ ] (مص مرکب ) با یکدیگر انبوهی کردن . مزاحمت . (از دهار ذیل : مزاحمت ). ازدحام کردن . فشردن یکدیگر بعلت تنگی جا. زحام . زحام کردن . زحمت
زحمتفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. رنج و آزردگی.۲. [قدیمی] به هم فشارآوردن و یکدیگر را در فشار گذاشتن؛ انبوهی کردن؛ زحام.۳. [قدیمی] انبوهی. زحمت دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه] باعث زحمت شدن؛ رن
زحموکلغتنامه دهخدازحموک . [ زُ ] (ع اِ) کشوثاء است . ج ، زَحامیک (منتهی الارب ). کشوثاء. و آن گیاهیست بدون ریشه که بدور درختان می پیچد. ج ،زحامیک . (از متن اللغة) (از اقرب الموار
بیرحاملغتنامه دهخدابیرحام . [ رُ ] (ص مرکب ) (از: بی + رحام ) رحام در لغت عرب بمعنی بیماری است در شکم گوسفند و مؤلف پس از نقل شعر ذیل از ناصرخسرو : بیرحمی و درشت که از دستبندتونه