زبانکفرهنگ فارسی عمید۱. زبان کوچک.۲. (زیستشناسی) برگه یا پولکی که در قاعدۀ برگ یا دم گل برخی از گیاهان وجود دارد.
مرغ زبانکلغتنامه دهخدامرغ زبانک . [ م ُ زَ ن َ ] (اِ مرکب ) بار درختی است که به شکل زبان گنجشک شود، و آن را به تازی لسان العصافیر خوانند. (جهانگیری ) (برهان ). رجوع به زبان گنجشگ شود.
مری زبانکلغتنامه دهخدامری زبانک . [ م ُ زَ ن َ ] (اِ مرکب ) نام داروئی است و آن را خوب گلان نیز خوانند. (جهانگیری ). دوائی است که تخم آن را بارتنگ خوانند و خوب گلان همان است . (برهان ). خوب گلان . (الفاظ الادویه ).
بنجشک زبانکلغتنامه دهخدابنجشک زبانک . [ ب ِ ج ِ زَ ن َ ] (اِ مرکب ) گنجشک زبانک . لسان العصافیر. بنجشک زوان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به بنجشک زوان و لسان العصافیر شود.
مرغ زبانکلغتنامه دهخدامرغ زبانک . [ م ُ زَ ن َ ] (اِ مرکب ) بار درختی است که به شکل زبان گنجشک شود، و آن را به تازی لسان العصافیر خوانند. (جهانگیری ) (برهان ). رجوع به زبان گنجشگ شود.
مری زبانکلغتنامه دهخدامری زبانک . [ م ُ زَ ن َ ] (اِ مرکب ) نام داروئی است و آن را خوب گلان نیز خوانند. (جهانگیری ). دوائی است که تخم آن را بارتنگ خوانند و خوب گلان همان است . (برهان ). خوب گلان . (الفاظ الادویه ).
بنجشک زبانکلغتنامه دهخدابنجشک زبانک . [ ب ِ ج ِ زَ ن َ ] (اِ مرکب ) گنجشک زبانک . لسان العصافیر. بنجشک زوان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به بنجشک زوان و لسان العصافیر شود.
خارزبانکلغتنامه دهخداخارزبانک . [ زَ ن َ ] (اِ مرکب ) خارپشت . نام نوعی از خارپشت است که کرم و مورچه می خورد.
مرغ زبانکلغتنامه دهخدامرغ زبانک . [ م ُ زَ ن َ ] (اِ مرکب ) بار درختی است که به شکل زبان گنجشک شود، و آن را به تازی لسان العصافیر خوانند. (جهانگیری ) (برهان ). رجوع به زبان گنجشگ شود.
مری زبانکلغتنامه دهخدامری زبانک . [ م ُ زَ ن َ ] (اِ مرکب ) نام داروئی است و آن را خوب گلان نیز خوانند. (جهانگیری ). دوائی است که تخم آن را بارتنگ خوانند و خوب گلان همان است . (برهان ). خوب گلان . (الفاظ الادویه ).
بنجشک زبانکلغتنامه دهخدابنجشک زبانک . [ ب ِ ج ِ زَ ن َ ] (اِ مرکب ) گنجشک زبانک . لسان العصافیر. بنجشک زوان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به بنجشک زوان و لسان العصافیر شود.