زاریانلغتنامه دهخدازاریان . (اِخ ) قریه ای است در یک فرسخی مرو. از آنجا است ابوالرضابن رجاء زاریانی . (از انساب سمعانی ). و رجوع به معجم البلدان و زاریانی شود.
زایرانلغتنامه دهخدازایران . [ ی ِ ] (اِ) ج ِ زایر به فارسی : عطای تو بر زایران شیفته است سخای تو بر شاعران مفتتن . فرخی .مالی بزایران و شاعران بخشید.(تاریخ بیهقی ص 422).
زیارانلغتنامه دهخدازیاران . (اِخ ) دهی از دهستان فشگلدره ٔ بخش آبیک شهرستان قزوین است که 1279 تن سکنه دارد. در دوهزارگزی این روستا معدن زغال سنگ است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
زیاریانلغتنامه دهخدازیاریان . (اِخ ) آل زیار. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به لباب الالباب چ لیدن ج 2 ص 18 و آل زیار در همین لغت نامه شود.
زاریانهلغتنامه دهخدازاریانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) سبب و باعث زاری کردن باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (جهانگیری ) : بشنو ای یار از نزاری زارزاری ما و زاریانه ٔ ما.نزاری قهستانی (از جهانگیری ) (از آنندراج ).
زاریانیلغتنامه دهخدازاریانی . (اِخ ) ابوالرضابن رجا منسوب به زاریان مرو و از اتباع تابعین است . وی از عکرمه و عبداﷲبن یزید و دیگران روایت حدیث کرده است . (از انساب سمعانی ).
زاریانهفرهنگ فارسی عمید۱. ناله و زاری.۲. سبب ناله و زاری؛ آنچه باعث گریه و زاری شود: ◻︎ بشنو ای یار از نزاری زار / زاری ما و زاریانهٴ ما (نزاری: مجمعالفرس: زاریانه).
زاریانهلغتنامه دهخدازاریانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) سبب و باعث زاری کردن باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (جهانگیری ) : بشنو ای یار از نزاری زارزاری ما و زاریانه ٔ ما.نزاری قهستانی (از جهانگیری ) (از آنندراج ).
زاریانیلغتنامه دهخدازاریانی . (اِخ ) ابوالرضابن رجا منسوب به زاریان مرو و از اتباع تابعین است . وی از عکرمه و عبداﷲبن یزید و دیگران روایت حدیث کرده است . (از انساب سمعانی ).
زاریانهفرهنگ فارسی عمید۱. ناله و زاری.۲. سبب ناله و زاری؛ آنچه باعث گریه و زاری شود: ◻︎ بشنو ای یار از نزاری زار / زاری ما و زاریانهٴ ما (نزاری: مجمعالفرس: زاریانه).
بازاریانلغتنامه دهخدابازاریان . (اِ) ج ِ بازاری : فروتر ز موبد مهان را بدی بزرگان و روزی دهان را بدی به زیر مهان جای بازاریان بیاراستندی همه کاریان . فردوسی .سخن هر چه بشنیدم از شهریاربگفتم ببازاریان خوارخوار. <p class=