ریو خوردنلغتنامه دهخداریو خوردن . [ وْ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) فریب خوردن .(از مجموعه ٔ مترادفات ص 264) (آنندراج ) : نخورده ز مردانگی ریو نفس شده کشته در دست اودیو نفس .ملاطغرا
ریوقسلغتنامه دهخداریوقس . [ ] (اِ) یبروح . (از مفردات ابن البیطار). مهرگیاه . رجوع به یبروح و مهرگیاه شود.
ریوحلغتنامه دهخداریوح . [ رَ ] (ع ص ) یوم ریوح ؛ روز خوش باد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). روز خوش باد و گویند روز سخت باد. (از اقرب الموارد).
ریوالغتنامه دهخداریوا. [ ری ] (اِ) پیرو. (ناظم الاطباء). || مخفف ریواس که ریباس و ریواج و ریباج نیز گویند. (از شعوری ج 2 ورق 17). رجوع به مترادفات شود.
ریوندلغتنامه دهخداریوند. [ ری وَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. دارای 108 آبادی و 15394 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
ریودلغتنامه دهخداریود. [ رُ ] (ع اِ) ج ِ رَید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ِ رید به معنی کرانه ٔ بلند بیرون جسته از کوه . (آنندراج ). رجوع به رید شود.
ریودلغتنامه دهخداریود. [ ری وَ ] (اِ) گیاهی که چرندگان را مستی آورد. (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء).
ریوقلغتنامه دهخداریوق . [ رَی ْ یو ] (ع اِ) اول هر چیزی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
ریوقلغتنامه دهخداریوق . [ رُ ] (ع مص )جان دادن . گویند: هو یریق بنفسه ؛ ای یجود بها عند الموت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جان دادن . (آنندراج ).