ریزشلغتنامه دهخداریزش . [ زِ ] (اِمص ) ریختن . (ناظم الاطباء). اسم مصدر از فعل ریختن : ریزش ابر. ریزش باران . عمل ریختن : خواهش دل ریزش دست . (یادداشت مؤلف ) : ز خون دل خویش من دست شستم چنو دست بگشاد بر ریزش خون . سوزنی .ریزش ابر
رزیزلغتنامه دهخدارزیز. [ رَ ] (ع اِ) گیاهی که در رنگرزی بکار برند. (ناظم الاطباء). گیاهی است که به وی رنگ کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || رزیز رعد؛ صوت آن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). آواز تندر. (آنندراج ).
رزیزلغتنامه دهخدارزیز. [ رُ زَ ] (اِخ ) ابوالبرکات مسلم بن برکات بن رزیز. استاد دمیاطی است . (منتهی الارب ).
رجزفرهنگ فارسی عمید۱. در عروض، از بحور شعر که از تکرار سه یا چهاربار مستفعلن حاصل میشود.۲. شعری که به هنگام جنگ در مقام مفاخرت و خودستایی میخوانند.۳. (موسیقی) گوشهای در دستگاه چهارگاه؛ ارجوزه
حصار برفگیرsnow fencingواژههای مصوب فرهنگستاندیوارهای که با کوبیدن تیرکهای چوبی در زمین و بستن آنها به یکدیگر در نزدیکی خط ایجاد میکنند تا از ریزش برف به حریم خط جلوگیری شود
کولاکblizzardواژههای مصوب فرهنگستانوضعیت جوّی نامساعد ناشی از ریزش برف شدید و وزش باد در دماهای بسیار پایین که به برخاستن و پراکنده شدن برف از سطح زمین و کاهش دید منجر میشود
بافتلغتنامه دهخدابافت . (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش بافت از شهرستان سیرجان که در 122 هزارگزی خاوری سیرجان واقع شده و مشخصات جغرافیایی آن بشرح زیر است :طول از گرنویچ 56 درجه و 36 دقیقه ، عرض از خط
ریزشلغتنامه دهخداریزش . [ زِ ] (اِمص ) ریختن . (ناظم الاطباء). اسم مصدر از فعل ریختن : ریزش ابر. ریزش باران . عمل ریختن : خواهش دل ریزش دست . (یادداشت مؤلف ) : ز خون دل خویش من دست شستم چنو دست بگشاد بر ریزش خون . سوزنی .ریزش ابر
ریزشدیکشنری فارسی به انگلیسیcast, collapse, downfall, drop, effusion, fall, precipitation, slide, spatter, spray, spurt
خون ریزشلغتنامه دهخداخون ریزش . [ زِ ] (اِمص مرکب ) خون ریزی . سفک دماء. (یادداشت بخط مؤلف ) : مالی بزرگ فرمود تا صدقه بدادند که بیخون ریزش صلح افتاد. (تاریخ بیهقی ). لشکرش گفتند این چیزی است که اومی داند بی رنج و خون ریزش رنج اسکندر از ما بردارد. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ
ریزشلغتنامه دهخداریزش . [ زِ ] (اِمص ) ریختن . (ناظم الاطباء). اسم مصدر از فعل ریختن : ریزش ابر. ریزش باران . عمل ریختن : خواهش دل ریزش دست . (یادداشت مؤلف ) : ز خون دل خویش من دست شستم چنو دست بگشاد بر ریزش خون . سوزنی .ریزش ابر
گریزشفرهنگ فارسی عمیدگریختن؛ گریز؛ فرار: ◻︎ که از لشکر امروز جنگی منم / به گاه گریزش درنگی منم (فردوسی: ۸/۱۳۰).