ریگناکلغتنامه دهخداریگناک . (ص مرکب ) ریگی . || جایی که دارای ریگ باشد. (ناظم الاطباء): دمث ؛ جای نرم ریگناک . نهر سهل ؛ جوی ریگناک . (منتهی الارب ). زراغن و زراغنگ ؛ زمین ریگناک . (یادداشت مؤلف ).
پرناکلغتنامه دهخداپرناک . [ پ ُ ] (ص ) آدم جوان و اول عمر را گویند. (برهان ). برنا. || (اِخ ) نام طایفه ای هم هست از ترکان . (برهان ).
رگناکیلغتنامه دهخدارگناکی . [ رَ ] (حامص مرکب ) درشت رگی و سطبری : بصد مغاک به رگناکی و مغنده سری چکندر و گزری نیست کآن برابراو.سوزنی .
رگناکیلغتنامه دهخدارگناکی . [ رَ ] (حامص مرکب ) درشت رگی و سطبری : بصد مغاک به رگناکی و مغنده سری چکندر و گزری نیست کآن برابراو.سوزنی .